کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تراص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تراص
لغتنامه دهخدا
تراص . [ ت َ راص ص ] (ع مص ) چفسیدن و ملصق شدن مردم یکدیگر را. (ناظم الاطباء). رجوع به تراصص شود.
-
واژههای همآوا
-
تراث
لغتنامه دهخدا
تراث . [ ت ُ ] (ع اِ) میراث . (آنندراج )(ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آنچه از مرده بکسی رسد. (منتهی الارب ) (المنجد) (ناظم الاطباء). و اصل التاء فیه واو. (منتهی الارب ). ترکه ٔ میّت . مرده ریگ .
-
تراس
لغتنامه دهخدا
تراس . [ ت َ راس س ] (ع مص ) با یکدیگر راز گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از المنجد) (از اقرب الموارد).
-
تراس
لغتنامه دهخدا
تراس . [ ت َرْ را ] (ع ص ) سپرساز. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). سپردوز. (مهذب الاسماء) || خداوند سپر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(المنجد) (اقرب الموارد). سپردار. (مهذب الاسماء).
-
تراس
لغتنامه دهخدا
تراس . [ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ تُرْس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تُرس شود.
-
تراس
لغتنامه دهخدا
تراس . [ تْرا / ت ِ ] (اِخ ) قسمت شمالی یونان قدیم که امروز در قسمت جنوب بلغارستان قرار دارد، و آن قسمت از تراس که اکنون در یونان واقع است ناحیه ایست که بلغارستان را از دریای مدیترانه جدا می سازد و 336700 تن سکنه دارد. نصراﷲ فلسفی در تاریخ قدیم فوستل...
-
ترعث
لغتنامه دهخدا
ترعث . [ ت َ رَع ْ ع ُ ] (ع مص ) گوشواردرکردن . (تاج المصادر بیهقی ). گوشوار در گوش کردن . (زوزنی ) (آنندراج ). باگوشواره شدن زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از المنجد). تقرط. (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
متراص
لغتنامه دهخدا
متراص . [ م ُ ت َ راص ص ] (ع ص ) چسبنده مر یکدیگر را. (آنندراج ). به یک دیگر چسبیده در صف آرائی و متلاصق . (ناظم الاطباء). و رجوع به تراص شود.
-
تراصص
لغتنامه دهخدا
تراصص . [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) مر یکدیگر چفسیدن مردم در صف ، یقال : تراصوا فی الصف ؛ اذا تلاصقوا و انضموا. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ملصق شدن و پیوستن قوم بیکدیگر. (المنجد). ملحق شدن و پیوستن قوم بیکدیگر در صف . (اقرب الموارد). رجو...