کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تراش زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تراش زدن
لغتنامه دهخدا
تراش زدن . [ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تراشیدن و ستردن موی . (آنندراج ) : خط را زدی تراش و جهان در ندامت است مصحف سپید گشت نشان قیامت است .عبدالرزاق فیاض (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
عیب تراش
لغتنامه دهخدا
عیب تراش . [ ع َ / ع ِ ت َ ] (نف مرکب ) عیب تراشنده . عیب جوینده . عیب نهنده بر دیگران : چه بلا عیب تراشم ، که حسد کم بادامشنو عیب زر ده دهی از سیم دغل .عرفی (از آنندراج ).
-
نی تراش
لغتنامه دهخدا
نی تراش . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه نی می تراشد. و نیز رجوع به نی تراشی شود.
-
طعنه تراش
لغتنامه دهخدا
طعنه تراش . [ طَ ن َ / ن ِ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه زبانش پیوسته به عیب دیگران گویا باشد : زبان تیشه ٔ فرهاد همچنان تیز است هنوز طعنه تراش از برای پرویز است .نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
-
وکیل تراش
لغتنامه دهخدا
وکیل تراش . [ وَ ت َ ] (نف مرکب ) وکیل تراشنده . که در انتخاب وکلای مجلس دستی دارد و مؤثر باشد.
-
یخ تراش
لغتنامه دهخدا
یخ تراش . [ ی َ ت َ ] (اِ مرکب ) ابزاری که بدان یخ را می شکنند و می تراشند. (ناظم الاطباء). آلتی آهنین چون اره برای تراشیدن یخ پالوده و جز آن . داس گونه ای که بدان یخ تراشند پالوده و غیره را. اره ٔ درشت به شکل داسی هلالی تراشیدن یخ را. (یادداشت مؤلف...
-
آلت تراش
لغتنامه دهخدا
آلت تراش . [ ل َت ْ، ت َ ] (نف مرکب ) آنکه آلت در و پنجره و جز آن تراشد. رجوع به آلت شود.
-
تراش دادن
لغتنامه دهخدا
تراش دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تراشیدن . || بریدن شاخهای زاید و کوچک درخت را تا شکلی بهتر گیرد. (یادداشت مؤلف ).
-
تراش کردن
لغتنامه دهخدا
تراش کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبارت از آن است که مانند چیزی که خواسته باشند بسازند و آن چیز که ساخته شود، بعینه مانند منقول عنه گردد. (آنندراج ). || تراش کردن درخت ؛ بریدن شاخه های زاید آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || تراشیدن ریش . (ایضاً)...
-
تراش خراش
لغتنامه دهخدا
تراش خراش . [ ت َ خ َ ] (ص مرکب ) خوش شکل و خوش نما. (ناظم الاطباء).
-
ترانه تراش
لغتنامه دهخدا
ترانه تراش . [ ت َ ن َ / ن ِ ت َ ] (نف مرکب ) ترانه ساز. آهنگ ساز : خرک ترانه تراش است و من خرانه تراش خرانه هاست که در خر همی کنم انشاء.سوزنی .
-
دوک تراش
لغتنامه دهخدا
دوک تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) کسی که دوک می سازد و خراطی می کند. (ناظم الاطباء). دوک ساز. (آنندراج ). مِغزَلی ّ. (دهار) (ملخص اللغات ). خراط. (ملخص اللغات ).
-
ریش تراش
لغتنامه دهخدا
ریش تراش . [ ت َ] (نف مرکب ) آنکه ریش کسان تراشد. || آنکه ریش مردم تراشد. حلاق . (یادداشت مؤلف ). || آنکه ریش خود را خود یا به دست حلاق تراشد. آنکه ریش خویش تراشاند یا تراشد. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دستگاهی مجهز به تیغه یا تیغ که ریش را بدان...
-
رأی تراش
لغتنامه دهخدا
رأی تراش . [ رَءْی ْ ت َ ] (نف مرکب ) مخفف رأی تراشنده . رأی ساز. در اصطلاح انتخابات ، کسی را گویند که با نظر خصوصی و اعمال نفوذ بنفع یک یا چند تن نامزد انتخابات از هر راه ممکن رأی دست و پا کند.