کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تراشنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تراشنده
لغتنامه دهخدا
تراشنده . [ ت َ ش َ دَ / دِ ] (نف ) حلاق . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). سرتراش . سلمانی : مگر کآن غلام از جهان درگذشت بدیگر تراشنده محتاج گشت . نظامی .تراشنده استادی آمد فرازبپوشیدگی موی او کرد باز. نظامی .تراشنده کاین داستان را شنیدبه از راست گفت...
-
جستوجو در متن
-
نحات
لغتنامه دهخدا
نحات . [ ن َح ْ حا ] (ع ص ) تراشنده . (مهذب الاسما). چوب تراش . تراشنده ٔ چوب . (یادداشت مؤلف ).
-
مرمرتراش
لغتنامه دهخدا
مرمرتراش . [ م َ م َ ت َ ] (نف مرکب ) مرمر تراشنده . تراشنده ٔ مرمر. آنکه حرفه ٔ او تراشیدن سنگهای مرمر باشد.
-
مبتری
لغتنامه دهخدا
مبتری . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) تراشنده . (آنندراج ). تراشنده و قطع کننده و تراش کننده . (ناظم الاطباء).
-
وکیل تراش
لغتنامه دهخدا
وکیل تراش . [ وَ ت َ ] (نف مرکب ) وکیل تراشنده . که در انتخاب وکلای مجلس دستی دارد و مؤثر باشد.
-
سنگ تراش
لغتنامه دهخدا
سنگ تراش . [ س َ ت َ] (نف مرکب ) تراشنده ٔ سنگ . حجار. که سنگ میتراشد.
-
لاوک تراش
لغتنامه دهخدا
لاوک تراش . [ وَ ت َ ] (نف مرکب ) تراشنده و سازنده ٔ لاوک . آنکه کاسه و تغار چوبین تراشد.
-
برخنجو
لغتنامه دهخدا
برخنجو. [ ب َ خ َ ] (اِ) انبار غله وذخیره خانه . || برنده و تراشنده . || خوشحالی و بانگ فتح و فیروزی . (ناظم الاطباء).
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (ع ص ) (نعت فاعلی از بری ) تراشنده ٔ تیر. (اقرب الموارد). تراشنده . (ناظم الاطباء) : مواظب الخمس لا وقاتهامنقطع فی خدمةالباری .صفت قلم است و از خمس صلوات خمس مراد نیست بلکه پنج انگشت را خواهد و از باری خدای تعالی را نخواسته بلکه تراشنده ٔ قلم ...
-
موی استر
لغتنامه دهخدا
موی استر. [ اُ ت ُ ] (نف مرکب ) سترنده و تراشنده ٔ موی . حلاق . سلمانی . دلاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
عیب تراش
لغتنامه دهخدا
عیب تراش . [ ع َ / ع ِ ت َ ] (نف مرکب ) عیب تراشنده . عیب جوینده . عیب نهنده بر دیگران : چه بلا عیب تراشم ، که حسد کم بادامشنو عیب زر ده دهی از سیم دغل .عرفی (از آنندراج ).
-
زمین رند
لغتنامه دهخدا
زمین رند. [ زَ رَ ] (نف مرکب ) تراشنده و خراشنده ٔ زمین : از هیبت مژگان دو بادام تو بی جنگ چنگال هژبران زمین رند شکسته . سوزنی .رجوع به رندیدن شود.
-
رأی تراش
لغتنامه دهخدا
رأی تراش . [ رَءْی ْ ت َ ] (نف مرکب ) مخفف رأی تراشنده . رأی ساز. در اصطلاح انتخابات ، کسی را گویند که با نظر خصوصی و اعمال نفوذ بنفع یک یا چند تن نامزد انتخابات از هر راه ممکن رأی دست و پا کند.
-
کاشی تراش
لغتنامه دهخدا
کاشی تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) تراشنده ٔکاشی . آنکه کاشی را در بنائی بکار برد : برای جدارش ز کاشی تراش دل کان فیروزه اندر خراش . نورالدین ظهوری (در تعریف حمام از آنندراج ).ز بنیاد و معمار کاشی تراش مرا راز پوشیده گردیده فاش .میرزا طاهر وحید (از آنندر...