کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخم و تول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تخم افشاندن
لغتنامه دهخدا
تخم افشاندن . [ ت ُ اَ دَ ] (مص مرکب ) تخم ریختن . تخم انداختن . تخم در زمین افکندن .
-
تخم پاشیدن
لغتنامه دهخدا
تخم پاشیدن . [ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) بزر افشاندن . تخم افشاندن . تخم افشانی کردن .
-
تخم فشاندن
لغتنامه دهخدا
تخم فشاندن . [ ت ُ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) تخم افشاندن : تو ازفشاندن تخم امید، دست مدارکه در کرم نکند اشک نوبهار امساک . صائب .رجوع به تخم افشاندن شود.
-
تخم کاشتن
لغتنامه دهخدا
تخم کاشتن . [ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) تخمکاری . کاشتن تخم . تخم افشانی . تخم کِشتن . زراعت : هر دم از شاخ زبانم میوه ٔ تر می رسدبوستانها رسته زآن تخمم که در دل کاشتی .سعدی .
-
تخم کردن
لغتنامه دهخدا
تخم کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیضه دادن . (آنندراج از بهار عجم ). دادن تخم : این مرغ یک روز در میان تخم میکند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تخم کشتن
لغتنامه دهخدا
تخم کشتن . [ ت ُ ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) تخم کاشتن . رجوع به همین کلمه شود.
-
تخم کشیدن
لغتنامه دهخدا
تخم کشیدن . [ ت ُ ک َ/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اخته کردن . از مردی انداختن .
-
تخم افشان
لغتنامه دهخدا
تخم افشان . [ ت ُ اَ ] (نف مرکب ) که تخم افشاند. تخم افشاننده . تخم ریز. تخم پاش . || (ن مف مرکب ) محلی که تخم در آن افشانده شده باشد. محل زراعت . تخم افشانده . تخم انداخته .
-
تخم افشانی
لغتنامه دهخدا
تخم افشانی . [ ت ُ اَ ] (حامص مرکب ) تخم ریزی . تخم پاشی . کاشتن تخم نبات در زمین .
-
تخم پاش
لغتنامه دهخدا
تخم پاش . [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم پاشد. که تخم افشاند. تخم پاشنده . تخم افشان .
-
تخم پاشی
لغتنامه دهخدا
تخم پاشی . [ ت ُ] (حامص مرکب ) تخم افشانی . رجوع به همین کلمه شود.
-
تخم کار
لغتنامه دهخدا
تخم کار. [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم کارد. کارنده ٔتخم . برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده : این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخمکار است . نظامی .دل تخمکاران بود رنج کش چو خرمن برآید بخندند خوش .سعدی (بوستان ).
-
تخم گیری
لغتنامه دهخدا
تخم گیری . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) تخم کشی . تخم گرفتن از حیوان نر. رجوع به تخم کشی شود.
-
تخم مرغی
لغتنامه دهخدا
تخم مرغی . [ ت ُ م ِ م ُ ] (ص نسبی ) بیضی . بشکل تخم مرغ . چون تخم مرغ از حیث شکل : کلاه تخم مرغی . || در تداول به فروشنده ٔ تخم مرغ هم اطلاق میشود.
-
تخم یله
لغتنامه دهخدا
تخم یله . [ ت ُ ی َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) دارویی که به هندی پلاس پاپرا نامند. (از الفاظ الادویه ).