کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخم ریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تخم ریز
لغتنامه دهخدا
تخم ریز. [ ت ُ ] (نف مرکب ) زراعت کننده . (برهان ). تخم افشان . || (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) محل زراعت . (برهان ). جایی که تخم در آن افشانده شود. تخم افشان . || خاگینه را نیز گفته اند. (برهان ). خاگینه . (فرهنگ رشیدی ). خاگینه که از تخم مرغ سازند. (آنند...
-
واژههای مشابه
-
هری تخم
لغتنامه دهخدا
هری تخم . [ هََ ت ُ ] (اِ مرکب ) بزرقطونا. اسفرزه . (یادداشت به خط مؤلف از مهذب الاسماء). رجوع به بزرقطونا و اسفرزه و هرول و هروی شود.
-
تخم افشاندن
لغتنامه دهخدا
تخم افشاندن . [ ت ُ اَ دَ ] (مص مرکب ) تخم ریختن . تخم انداختن . تخم در زمین افکندن .
-
تخم بهار
لغتنامه دهخدا
تخم بهار. [ ت ُ م ِ ب َ ] (اِخ ) در بیت ذیل مراد برج حَمَل است : چرا کواکب را اول از زحل گفتندبطبع آتش از بهر چیست تخم بهار.در جامعالحکمتین آرد: ... اما جواب آنچه همی گوید که چرا تخم بهار بطبع آتش است آنست که گوییم : غرضش آنست از این سؤال که همی پرس...
-
تخم پاشیدن
لغتنامه دهخدا
تخم پاشیدن . [ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) بزر افشاندن . تخم افشاندن . تخم افشانی کردن .
-
تخم شکستن
لغتنامه دهخدا
تخم شکستن . [ ت ُ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن تخم . خُرد کردن تخم . || عملی که زنان برای رفع اثر چشم زخم کنند و آن چنانست که تخم مرغی را میان دو کف دست گیرند و فشار دهند و نام یک یک کسان و خویشان و همسایگان و آشنایان برند و در بردن آن نام که تخم ب...
-
تخم شل
لغتنامه دهخدا
تخم شل . [ ت ُ م ِ ش َ ] (اِخ ) دهی جزء بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که در هشت هزارگزی جنوب باختری لاهیجان قرار دارد. جلگه ای مرطوب است و 741 تن سکنه دارد. آب آن از استخر و رودخانه و محصول آنجا برنج و ابریشم و چای است . شغل اهالی زراعت است وراه مالر...
-
تخم فشاندن
لغتنامه دهخدا
تخم فشاندن . [ ت ُ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) تخم افشاندن : تو ازفشاندن تخم امید، دست مدارکه در کرم نکند اشک نوبهار امساک . صائب .رجوع به تخم افشاندن شود.
-
تخم کاشتن
لغتنامه دهخدا
تخم کاشتن . [ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) تخمکاری . کاشتن تخم . تخم افشانی . تخم کِشتن . زراعت : هر دم از شاخ زبانم میوه ٔ تر می رسدبوستانها رسته زآن تخمم که در دل کاشتی .سعدی .
-
تخم کردن
لغتنامه دهخدا
تخم کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیضه دادن . (آنندراج از بهار عجم ). دادن تخم : این مرغ یک روز در میان تخم میکند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تخم کشتن
لغتنامه دهخدا
تخم کشتن . [ ت ُ ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) تخم کاشتن . رجوع به همین کلمه شود.
-
تخم کشیدن
لغتنامه دهخدا
تخم کشیدن . [ ت ُ ک َ/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اخته کردن . از مردی انداختن .
-
تخم گذاشتن
لغتنامه دهخدا
تخم گذاشتن . [ ت ُ گ ُت َ ] (مص مرکب ) تخم گذاری . بیضه نهادن مرغان و دیگر جانوران تخم گذار. رجوع به تخم گذار و تخم گذاری شود.
-
تخم نهادن
لغتنامه دهخدا
تخم نهادن . [ ت ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تخم کردن . تخم گذاشتن جانوران اعم از ماکیان و جز آن : خود هیچ کرم بید شنیده ست هیچکس کو تار بست و تخم نهاد و حصار کرد.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 152).