کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخمه زده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تخمه زده
لغتنامه دهخدا
تخمه زده . [ ت ُ م َ / م ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که مبتلی به بیماری تخمه شده باشد. (ناظم الاطباء): مَدیقة؛ گوسپند بیمار و تخمه زده . (منتهی الارب ). || نانی دارای تخمه . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
تخمة
لغتنامه دهخدا
تخمة. [ ت ُ خ َ م َ / ت ُ م َ ] (ع اِ) ناگوارد. (دهار) (منتهی الارب )(زمخشری ). ناگوار. (صحاح الفرس ) (ربنجنی ) (زمخشری ).ناگواره . (زمخشری ). در عربی بمعنی بدهضمی طعام که از ابتلای معده پیدا شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناگواری و ناگوار شدن طعام ...
-
کیان تخمه
لغتنامه دهخدا
کیان تخمه . [ ک َ ت ُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) از تخمه ٔ کیان . کیان نژاد. که از نسل کیان است : چو سالار چین دید نستور راکیان تخمه و پهلوان پور را.فردوسی .
-
تخمه شکستن
لغتنامه دهخدا
تخمه شکستن . [ ت ُ م َ / م ِ ش ِک َ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون کردن مغز تخمه با دندان .
-
تخمه فروش
لغتنامه دهخدا
تخمه فروش . [ ت ُ م َ / م ِ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که کنجد و سیاهدانه و مصالح نان بفروشد. (آنندراج ) (بهار عجم ). فروشنده ٔ تخمه . که تخم کدو و هندوانه و جز آن فروشد : چه گویم ز بیداد تخمه فروش که در سینه ام سوخت دل را ز جوش .وحید (از آنندراج ).
-
سیاه تخمه
لغتنامه دهخدا
سیاه تخمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) سیاه دانه . شونیز.(یادداشت بخط مؤلف ). شی نیز. شونوز. حبة السوداء.
-
چیتران تخمه
لغتنامه دهخدا
چیتران تخمه . [ ت َ م َ ] (اِخ ) نام سرداری از طایفه ٔ سارگاتیا از معاصران داریوش هخامنشی و این پادشاه در کتیبه ٔ بیستون که به پارسی و عیلامی نوشته شده است وی را دروغ زن خوانده است . رجوع به چیتر تخم و چیتهرن تخم شود.
-
جستوجو در متن
-
موخوم
لغتنامه دهخدا
موخوم . [ م َ ] (ع ص ) مبتلا به تخمه . (ناظم الاطباء). تخمه زده گردیده . (آنندراج ). و رجوع به موخومة شود.
-
اتخام
لغتنامه دهخدا
اتخام . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) تخمه زده گردیدن از طعام .
-
طسی
لغتنامه دهخدا
طسی ٔ. [ طَ ] (ع ص ) مرد دل گرفته . مرد تخمه زده از روغن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
زهمان
لغتنامه دهخدا
زهمان . [ زَ ] (ع ص ) مرد تخمه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
مدیقة
لغتنامه دهخدا
مدیقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) گوسپند بیمار و تخمه زده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
اخمر
لغتنامه دهخدا
اخمر. [ اَ م َ ] (ع ص ) خمرخورده . مست . (آنندراج ). مدهوش . || تخمه زده .