کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخلیه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تخلیه کردن
لغتنامه دهخدا
تخلیه کردن . [ ت َ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خالی کردن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
تخلیه شدن
لغتنامه دهخدا
تخلیه شدن . [ ت َ ی َ/ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خالی شدن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
خانه تکانی کردن
لغتنامه دهخدا
خانه تکانی کردن . [ ن َ / ن ِ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رُفت و روب خانه کردن . اثاث البیت را از خانه بیرون آوردن و پاک کردن و بجای خود گذاشتن . || جایی را تخلیه کردن و برون آمدن .
-
خانه خالی کردن
لغتنامه دهخدا
خانه خالی کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منزل را تخلیه کردن . خانه را خالی کردن : از بد و نیک خانه خالی کردبا پریرخ سخن سگالی کرد.نظامی .
-
خالی گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خالی گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تهی کردن از چیزی .- خالی گردانیدن سرای یا خانه ؛ خانه را تخلیه کردن . ساکنان خانه را از خانه بیرون بردن .- خالی گردانیدن مجلس ؛ مجلس را خلوت کردن . مجلس را بی اغیار کردن .
-
قضای حاجت
لغتنامه دهخدا
قضای حاجت . [ ق َ ی ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برآوردن نیازمندی .- قضای حاجت کردن ؛ کنایه از تخلیه کردن . ادرار کردن . دفع فضول معده . رجوع به قضاء شود.
-
ریسیدن
لغتنامه دهخدا
ریسیدن . [ دَ ] (مص ) رشتن . تافتن . ریسمان ساختن . (ناظم الاطباء). رشتن پنبه . تافتن پشم و ابریشم وامثال آن . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). رشته ٔپنبه و پشم از چرخه تافتن . (غیاث اللغات ). تابیدن رشته ها با دوک یا چرخ و غیره : ریسیدن نخ . ریسی...
-
ریستن
لغتنامه دهخدا
ریستن . [ ت َ ] (مص ) رشتن . تافتن . ریسیدن و ریسمان کردن . (ناظم الاطباء) : که چندان بریسی مگر با پری گرفتستی ای پاک تن خواهری . فردوسی .زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنند. (کتاب المعارف ). || کوشش کردن . || افشاندن و پراکنده کردن ...
-
خیمه برکندن
لغتنامه دهخدا
خیمه برکندن . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیمه را فرود آوردن و از مکان خود برداشتن . کنایه از تخلیه کردن مکان است : سعدی چو شد هندوی تو هل تا رسد بر موی توکو خیمه از پهلوی تو فردای محشر برکند.سعدی .
-
شلیک
لغتنامه دهخدا
شلیک . [ ش ِل ْ لی ] (اِ) تخلیه ٔ اسلحه ٔ آتشی و رها کردن تیر آن . (ناظم الاطباء). گشاد. افکندن تیر از سلاحی آتشی چون تفنگ و توپ .- شلیک کردن ؛ گشاد دادن یعنی انداختن تفنگ و توپ و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). || گاه بمعنی حرکت و سر و صدای ناگهانی و ...
-
دفع کردن
لغتنامه دهخدا
دفع کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن . (ناظم الاطباء). پس زدن . (فرهنگ فارسی معین ). دور کردن . از میان برداشتن . از خود راندن . فاتولیدن . (مجمل اللغة). تشذیب . توطیش . جحاش . ذَب ّ. کَدْع . مجاحشة. میط. نهز. (منتهی الارب ) : چون بازگشت معلوم ک...
-
ریدن
لغتنامه دهخدا
ریدن . [ دَ ] (مص ) به قضای حاجت رفتن و تغوط کردن . (ناظم الاطباء). غایط کردن ؛ ای ثفل غذا از راه معین بیرون آمدن . (غیاث اللغات ). برادر شاشیدن . (آنندراج ). تخلیه ٔ شکم کردن . بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد. تغوط کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : از...
-
پردختن
لغتنامه دهخدا
پردختن . [ پ َ دَ ت َ ] (مص ) اداء. ادا کردن . تفریغ حساب . گزاردن حقی و دینی و جز آن . توختن وامی . تأدیه کردن . رد کردن دینی . دادن . کارسازی کردن . پرداختن . واپس دادن . پرداختن پولی بکسی . مبلغی را بکسی پرداختن . || خلوت کردن . پرداختن . خالی کر...