کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخلي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تخلی
لغتنامه دهخدا
تخلی ٔ. [ ت َ ل ِءْ/ ت ِ ل ِءْ ] (ع اِ) دنیا. || آب و دانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شراب و طعام . (اقرب الموارد).
-
تخلی
لغتنامه دهخدا
تخلی . [ ت َ خ َل ْلی ] (ع مص ) خالی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی )(ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خالی شدن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خالی شدن و فارغ شدن . (آنندراج ). || به خلوت نشستن به تنهایی .(المنجد). || تفرغ برای چیزی . ...
-
تخلی چاق
لغتنامه دهخدا
تخلی چاق . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق در بخش قره آغاج شهرستان مراغه است که در بیست وهشت هزارگزی جنوب قره آغاج و پنجاه وپنج هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 54 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش ...
-
جستوجو در متن
-
متخلی
لغتنامه دهخدا
متخلی . [ م ُ ت َ خ َل ْ لی ] (ع ص ) گذاشته و خالی . (آنندراج ). || رستگار و آزاد و رها شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخلی شود.
-
ذریرة
لغتنامه دهخدا
ذریرة. [ ذُ رَ رَ ] (اِخ ) بیرونی در الجماهر آورده است : ان ّ المعتضد کان امر بعمارة البحیرة و تحفیفها بالریاض و انفق علی الابنیة ستین الف دینار و کان یخلو فیها مع جواریه و له فیما بینهن ّ حظیة تسمی ذریره فقال البسامی :ترک الناس بحیره و تخلی فی البحی...
-
تقییض
لغتنامه دهخدا
تقییض . [ ت َ ] (ع مص ) داغ کردن شتر را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || بیاوردن و آماده کردن خدا کسی را جهت کسی : قیض اﷲ فلان بفلان ؛ بیارد و آماده کند خدای فلان را جهت فلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تقدیر کردن و سبب ساخ...
-
ارخاء
لغتنامه دهخدا
ارخاء. [ اِ ] (ع مص ) سست کردن . || نرم کردن . نرم گردانیدن . (منتهی الارب ). || فروهشتن . فروگذاشتن . فروکردن .- اِرخاء ستر ؛فروگذاشتن یعنی افکندن پرده را. پرده و جز آن فروگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). فروکردن پرده . فروهشتن پرده . انداختن آن .- ار...
-
درایة
لغتنامه دهخدا
درایة. [ دِ ی َ ] (ع مص ) دانستن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). دانستن چیزی را، یا دانستن به نوعی از حیله . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دری . دریة. دریان . || درایت . درایه . علم به چیزی ، وگویند علم به چیزی با تکلف و حیله ....
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن . مطلق حبه ها. غله . مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن : پر از میوه کن خانه را تا بدرپر از دانه کن خنبه را تا بسر. ابوشکور.میازار مو...