کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخطف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تخطف
لغتنامه دهخدا
تخطف . [ ت َ خ َطْ طُ ] (ع مص ) درربودن . (تاج المصادر بیهقی ). ربودن . (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انتزاع . اجتذاب . (اقرب الموارد)(المنجد). || استلاب . (اقرب الموارد) (المنجد). استراق...
-
جستوجو در متن
-
متخطف
لغتنامه دهخدا
متخطف . [ م ُ ت َ خ َطْ طِ ] (ع ص ) رباینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به یغما و تاراج برنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخطف شود.
-
لنجبالوس
لغتنامه دهخدا
لنجبالوس . [ ل َ ج َ ] (اِخ ) و بعد هذا [بعد جزیرة رامنی و جزیرة نیان ] جزائر تدعی لنجبالوس و فیها خلق کثیر عراة، الرجال منهم و النساء غیر ان ّ علی عورة المراءة ورقاً من ورق الشجر... و مایحتاجون من کسوة لانه لا حرّ عندهم ولا برد. (اخبار الصین و الهند...
-
خطف
لغتنامه دهخدا
خطف . [ خ َ ] (ع مص ) ربودن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از تاج المصادر بیهقی ). منه : خطف الشیی ٔ خطفاً. || خیره گردانیدن برق بینایی را. (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خطف البرق الحجر. (منتهی الارب ). |...
-
درربودن
لغتنامه دهخدا
درربودن . [دَرْ، رُ دَ ] (مص مرکب ) ربودن . گرفتن . اخذ کردن . بزور گرفتن و به تردستی گرفتن . (ناظم الاطباء). بسرعت گرفتن . بشتاب جدا کردن . بزور بردن . تخطف . (تاج المصادر بیهقی ). خَطف . بلند کردن (در تداول عامه ) : درحال بادی از هوا برآمد و آن مال...
-
ربودن
لغتنامه دهخدا
ربودن . [ رُ دَ ] (مص ) به تردستی و چابکی و حیله از کسی چیزی را گرفتن . (ناظم الاطباء). به زور و سرعت چیزی را از شخصی بردن . (آنندراج ) (کشف اللغات ) (سروری ). بزور چیزی رااز شخصی بردن . (غیاث اللغات ) (کشف اللغات ) (فرهنگ سروری ). ابزاز. (دهار). اخت...