کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخته 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تخته زدن
لغتنامه دهخدا
تخته زدن . [ ت َ ت َ/ ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) تخته نرد بازی کردن . نرد باختن : یک دست تخته زدیم . رجوع به تخته نرد و نرد شود.
-
جستوجو در متن
-
نردتخته
لغتنامه دهخدا
نردتخته . [ ن َ ت َ ت َ / ت ِ] (اِ مرکب ) تخته نرد. رجوع به نرد و تخته نرد شود.
-
تق تق
لغتنامه دهخدا
تق تق . [ ت ِ ت ِ ] (اِصوت ) آواز نرم و پیاپی خوردن تخته به تخته یا چیز دیگر به تخته و مانند آن . آواز نرم چکش در خانه ، یا کوفتن در، با سر انگشت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
الوار
لغتنامه دهخدا
الوار. [ اَل ْ ] (اِ) تخته ٔ چوبی مسطح و صاف و دراز و ستبر. (ناظم الاطباء). تخته ٔ ضخیم بلند. تخته ٔ قطور و دراز. چوبهای بریده با ضخامت و ستبر. تخته های بلند و قطور بعرض یک وجب تا یک وجب و نیم و کمتر یا بیشتر. || در تداول مردم اراک ، گوشت آویزان زیر ...
-
دلمن
لغتنامه دهخدا
دلمن . [ دُ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) تخته سنگی که بطور افقی بر دو تخته سنگ عمودی گذارده باشند. (تاریخ ایران باستان ص 1908).
-
تغ
لغتنامه دهخدا
تغ. [ ت َغ غ ] (اِ) آواز خوردن تخته به تخته ای یا چیز دیگر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || آواز ترقه یا چاشنی که کم و خفیف باشد. (یادداشت ایضاً).
-
تختج
لغتنامه دهخدا
تختج . [ ت َ ت َ ] (معرب ، اِ) معرب تخته . (منتهی الارب ). مأخوذ ازتخته ٔ فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). معرب تخته ٔفارسی . (دزی ج 1 ص 142) (قطر المحیط). ج ، تخاتج . (منتهی الارب ) (دزی ) (ناظم الاطباء). رجوع به تخته شود.
-
کتام
لغتنامه دهخدا
کتام . [ ک َ ] (اِ) تالار باشد و آن عمارتی است که از چوب و تخته سازند. (برهان ). تالاری که از چوب و تخته سازند و آن را در تبرستان ناپار گویند. (آنندراج ). تالار را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). اطاقکی که در جالیزها و مزارع از تخته و شاخه ٔ درختان و حصیر ...
-
کاراسته
لغتنامه دهخدا
کاراسته . [ ت َ / ت ِ] (اِ) چوب و تخته و مصالح بنائی . (ناظم الاطباء).
-
عنزوقة
لغتنامه دهخدا
عنزوقة. [ ع ُ ق َ ] (ع اِ) تاب و تخته ٔ تاب . (از دزی ).
-
گداره
لغتنامه دهخدا
گداره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) بالاخانه ٔ تابستانی . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). و آن را پردار، فردار و فرداره نیز گویند. (جهانگیری ). || تخته هایی باشد که بام خانه را بدان تخته پوشانند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
-
سبورة
لغتنامه دهخدا
سبورة. [ س َب ْ بو رَ ] (ع اِ) تخته ای است که بر آن وقت حساب و مانند آن نویسند و چون مستغنی شوند از آن محو سازند آن را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). تخته ٔ سیاه مدارس .
-
هزاری
لغتنامه دهخدا
هزاری . [ هََ / هَِ ] (ص نسبی ) نزد کشتی گیران ، کسی که هر روز هزاربار تخته شلنگ نماید. (غیاث ) (آنندراج ) : ای که در هند جفا تیغ تو کاری باشدمنصب تخته شلنگ تو هزاری باشد.میرنجات .
-
مخطاط
لغتنامه دهخدا
مخطاط. [ م ِ ] (ع اِ) تخته ای که بر وی خط کشند چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خطکش . (دستور الاخوان چ بنیاد فرهنگ ). تخته ای که بر روی وی خط کشند چیزی را. (ناظم الاطباء).