کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخته کلاه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تخته کلاه کردن
لغتنامه دهخدا
تخته کلاه کردن .[ ت َ ت َ / ت ِ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چون کسی را خواهند که تمسخر کنند مشتی از عبیر بر روی حضار مجلس ریزند تا چون نوبت او رسد انگشت سیاهی بر رویش کشند یا قدری از دوده بر رویش مالند تا مردم او را به آن حالت دیده بخندند و گویند تخته کل...
-
واژههای مشابه
-
تخته تخته
لغتنامه دهخدا
تخته تخته . [ ت َت َ ت َ ت َ / ت َ ت ِ ت َ ت ِ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) قطعه قطعه . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). لخت لخت : چو تخته سنگ بر آن خانه تخته تخته ٔ زر. فرخی .گهی چون تخته تخته ساده سیم اندر هوا بر هم گهی چون توده توده سوده کافورست بر بالا.مسع...
-
تخته بر تخته
لغتنامه دهخدا
تخته بر تخته . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ت َ ت َ / ت ِ ] (ق مرکب ) صفحه بصفحه . ورق ورق بر روی هم .پاره پاره . لخته لخته . تخته تخته انباشته : زیبقیهای آبگینه ٔ آب تخته بر تخته گشته نقره ٔ ناب .نظامی .
-
یک تخته
لغتنامه دهخدا
یک تخته . [ ی َ / ی ِ ت َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) یک تخت . یک دست . || (ص مرکب ) یک پارچه . یک تکه : روی این لحاف یک تخته است .
-
تخته ٔ قماش
لغتنامه دهخدا
تخته ٔ قماش . [ ت َ ت َ / ت ِ ی ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از دو تخته چوب سازند و در آن قماش ها را نگاه دارند و باز به طناب محکم بندند. (آنندراج ) : افتاده ام به بند نگهداری عیال چون تخته ٔ قماش که بندند با طناب .تأثیر (از آنندراج ).
-
تخته شدن
لغتنامه دهخدا
تخته شدن . [ ت َ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسطح و هموار شدن . تخته شدن یاقوت ؛ مسطح و هموار شدن یاقوت . (آنندراج ) : مفتون راه و رسم هنرور نمیشودیاقوت اگرچه تخته شود در نمیشود.تأثیر (از آنندراج ).
-
تخته بازی
لغتنامه دهخدا
تخته بازی . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بازی نرد. بازی تخته نرد. رجوع به تخته نرد و نرد شود.
-
تخته بان
لغتنامه دهخدا
تخته بان . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای ازخره ٔ شاخن در قاینات . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تخته بند
لغتنامه دهخدا
تخته بند. [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ] (اِمرکب ) پارچه ای را گویند که چون کسی را دست بشکند یااز جا بدر رود تخته ها بر آن نصب کنند و آن پارچه رابر آن تخته ها و دست شکسته پیچند. (برهان ). جامه ای که بر استخوانهای شکسته بندند. هندش پتی نامند. (شرفنامه ٔ منیری ...
-
تخته بندی
لغتنامه دهخدا
تخته بندی . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ] (حامص مرکب ) جبیره ای که در شکسته بندی با تخته کنند. (ناظم الاطباء). || تخته ٔ بزرگ از دو سوی بر سقف با طناب یا زنجیری آویختن و بر آن خوردنیها نهادن تا از تجاوز گربه و غیره مصون ماند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تخته بید
لغتنامه دهخدا
تخته بید. [ ت َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ساس . (ناظم الاطباء).
-
تخته پاره
لغتنامه دهخدا
تخته پاره . [ ت َ ت َ / ت ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب )تخته های جداشده از کشتی شکسته و جز آن : صحبت غنیمت است بهم چون رسیده ایم تا کی دگر بهم رسد این تخته پاره ها. صائب .شکستگان ز حوادث غمی نمی دارندکه تخته پاره ز طوفان نمی کند پروا. وحید.خردی گزین که خردی ...
-
تخته پل
لغتنامه دهخدا
تخته پل . [ ت َ ت َ / ت ِ پ ُ ] (اِ مرکب ) جسر و معبر چوبی . (ناظم الاطباء). پلی که از تخته ها بر خندق قلعه سازند تا در قلعه آمد و رفت واقع شود. (آنندراج ). پلی از تخته . پل تخته ای : قلعه ٔ قهقهه دهان کرده تخته پل بر درش زبان کرده .زلالی (از آنندراج...
-
تخته پوش
لغتنامه دهخدا
تخته پوش . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پوشیده شده با تخته های چوبین . (ناظم الاطباء). به تخته پوشیده : سقف تخته پوش . || (اِ مرکب ) تابوت : آخر نه بر سکندر شد تخته پوش عالم بی یار ماند تختش در تخت بار ششتر. خاقانی .چون گریزد دل از بلا که جهان بر د...