کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحویل نقطه به چندنقطه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
روز تحویل
لغتنامه دهخدا
روز تحویل . [ زِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روزی که در آن آفتاب در برج حمل داخل میشود. (ناظم اطباء). نوروز.
-
جستوجو در متن
-
نقطه نقطه
لغتنامه دهخدا
نقطه نقطه . [ ن ُ طَ / طِ ن ُ طَ/ طِ ] (ص مرکب ) خال خال . پر خال و نقط : گر ز نصرت نه حامله است چرانقطه نقطه است پیکر تیغش . خاقانی .- نقطه به نقطه ؛ به طور دقت و با کمال دقت . (ناظم الاطباء).
-
ابن نقطه
لغتنامه دهخدا
ابن نقطه . [ اِ ن ُ ن ُ طَ ] (اِخ ) کنیت ابوزید مترجم است . رجوع به ابوزیدبن نقطه شود.
-
بی نقطه
لغتنامه دهخدا
بی نقطه . [ ن ُ طَ /طِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نقطه ) فاقد نقطه . بی خجک .- حروف بی نقطه ؛ حروفی که در زیر یا بالافاقد عُجمه باشد مانند حروف مهمل . در مقابل حروف معجم : مجمج الکتاب مجمجةً؛ بی نقطه و بی اعراب نوشتن کتاب را. (منتهی الارب ). و رجوع به نق...
-
نقطه وار
لغتنامه دهخدا
نقطه وار. [ ن ُ طَ / طِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند نقطه . چون نقطه : اگر خطت کمر بندد به خونم نیابی نقطه وار از خط برونم .نظامی .
-
ابوبکر
لغتنامه دهخدا
ابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) کنیت ابن نقطه محمدبن عبدالغنی . رجوع به ابن نقطه ابوبکر... شود.
-
نقطی
لغتنامه دهخدا
نقطی . [ ن ُ ق َ ](ص نسبی ) منسوب به نقطه . رجوع به نقط و نقطه شود.- ملانقطی . رجوع به همین مدخل شود.
-
نقطه گاه
لغتنامه دهخدا
نقطه گاه . [ ق ُ طَ / طِ ] (اِ مرکب ) مرکز. محاط. نقطه گه . کنایه از مقصد حاجت و نیاز دیگران : چنین هفت پرگار بر گرد شاه در آن دایره شه شده نقطه گاه . نظامی .چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه به پای پرستش بپیمود راه .نظامی .
-
معین الدین
لغتنامه دهخدا
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمدبن عبدالغنی مشهور به ابن نقطه است . رجوع به ابن نقطه شود.
-
مثناة
لغتنامه دهخدا
مثناة. [ م ُ ث َن ْ نا ] (ع ص ) حرفی که دو نقطه داشته باشد چنانکه گویند تاء مثناة در فوق و یاء مثناة در تحت . (از محیط المحیط). مؤنث مثنی [ م ُ ث َ ن نا ] یعنی دارای دو نقطه . (ناظم الاطباء). صاحب دو نقطه : تاء مثناة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و ...
-
نقطه
لغتنامه دهخدا
نقطه . [ ن ُ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) هولک . (لغت نامه ٔ اسدی ). نقطة. خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن خجک که بر حرف معجم گذارند. خال . لکه . تیل . داغ . (ناظم الاطباء). کله . دنگ . چیزی قابل اشاره ٔ حسیه غیرقابل انقسام مطلقاً. (یادداشت مؤلف ) : یک نقطه ن...
-
اعتدال خریفی
لغتنامه دهخدا
اعتدال خریفی . [ اِ ت ِ ل ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نقطه ٔ اعتدال خریفی ؛ رأس المیزان باشد، وچون آفتاب بدان جایگاه رسد به خریف ، شب و روز مساوی باشند. (یادداشت بخط مؤلف ). آغاز پاییز که درازی روز و شب مساوی گردد. (از فرهنگ فارسی معین ). مؤلف...
-
لکه
لغتنامه دهخدا
لکه . [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ) قطره . چکه . پنده . قطره ٔ خرد. سرشک . اشک . یک لکه باران . یک لکه خون . || خال . لک . نقطه ٔ به رنگی دیگر. خال که بر جامه و جز آن افتد به رنگی غیر رنگ آن . || خالی به رنگی غیر رنگ بشره . و رجوع به لک شود. || نکته . ||...
-
نقاط
لغتنامه دهخدا
نقاط. [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نقطه . رجوع به نقطه شود. || قطعات پراکنده : نقاط من الکلام و نقط؛القطع المتفرقة منها. (منتهی الارب ). || نواحی . مناطق . مواضع: نقاط گرمسیر، نقاط سوق الجیشی .