کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحویلدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحویلدار
لغتنامه دهخدا
تحویلدار. [ ت َح ْ ] (نف مرکب ) آنکه چیزی به تحویل او کنند. (آنندراج ). کسی که نقد و یا جنسی را به وی سپرده و بعد به او حواله کنند. (ناظم الاطباء). || خزانه دار. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
خزانچی
لغتنامه دهخدا
خزانچی . [ خ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تحویلدار. خزانه دار. (ناظم الاطباء). خزینه دار. (آنندراج ).
-
تحویلداری
لغتنامه دهخدا
تحویلداری . [ ت َح ْ ] (حامص مرکب ) شغل کسی که نقدو یا جنس به او سپرده شده است . (ناظم الاطباء). عمل تحویلدار. || خزانه داری . (ناظم الاطباء).
-
رکابخانه
لغتنامه دهخدا
رکابخانه . [ رِ ن َ /ن ِ ] (اِ مرکب ) شربتخانه . || دولابچه . گنجه . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). || جای پرورش و نگهداری اسبان و ستور : خدمت نزدیک نگاه داشتن قابلق دستمال مختصر رکابخانه است .(تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 19). || جامه خانه ٔ شاه ...
-
خزانه دار
لغتنامه دهخدا
خزانه دار. [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) گنجینه دار. (آنندراج ). گنجور. خزینه دار. خازِن قسطار. گاه بد. گهبد. جهبذ. (یادداشت بخط مؤلف ) : خزانه دار تو در بزم نشنود ز تو آن سلاح دار تو در رزم نشنود ز تو این . امیر معزی (از آنندراج ). || رئیس خزا...
-
خزینه دار
لغتنامه دهخدا
خزینه دار. [ خ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) گنجور. خزان . خازن . خزانه دار. (یادداشت بخط مؤلف ) : خزینه دار خدایند و سرهای خدای همی به ما برسانندکاهل اسراریم . ناصرخسرو.بفرمود تا وی را در بهشت برند و هفت هزار سال خزینه دار بهشت بود. (قصص الانبیاء ص 8). ...
-
شرطی
لغتنامه دهخدا
شرطی . [ ش ُ طی ی ] (ع ص ، اِ) قراول . || موافق . || شایسته . || مطبوع . (ناظم الاطباء). || رئیس . (از یادداشت مؤلف ). || بختیار و فرخنده و نیکبخت . (ناظم الاطباء). || زبان (واحد زبانه ). (صراح اللغة). || تجسس کننده و سؤال کننده . || ثبات . || تحوی...
-
واجبی
لغتنامه دهخدا
واجبی . [ج ِ ] (ص نسبی ، اِ) نوره . طین . حنازرد. (یادداشت مؤلف ). به اصطلاح مردم تهران نوره که بدان مویها را سترند. (ناظم الاطباء). || وظیفه . روزینه . (غیاث ) (آنندراج ). راتبه . مقرر. (آنندراج ) : میرسد واجبی ما ز نهان خانه ٔ غیب ما چه شرمندگی از...
-
جباخانه
لغتنامه دهخدا
جباخانه . [ ج َب ْ با ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) در زمان صفویه به اسلحه سازی یا آنچه امروز اداره ٔ تسلیحات یا مهمات گفته می شود، میگفتند. مؤلف تذکرةالملوک آرد: در بیان جباخانه ، از صاحب جمعان عظیم الشأن جبادارباشی است که کل عمله ٔ جباخانه تا بین او و م...
-
خاصگی
لغتنامه دهخدا
خاصگی . [ ص َ / ص ِ ] (ص نسبی ، اِ) کنیزک سریه . (آنندراج ). کنیزک صورتی را گویند. (برهان قاطع). مقرب و مصاحب پادشاه و کنیزکی که برای مباشرت باشد. (غیاث اللغات ). || ندیم . نزدیک . ج ، خاصگیان : چون شب نزدیک آمد مردم می رفتند پس با خاصگیان ملک شفاعت ...
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (ع ص ، اِ) نگهبان . (آنندراج ). خزانچی و نگهبان خزانه از لطایف . (غیاث اللغة). خزینه دار. (مهذب الاسماء).ذخیره کننده و حفظکننده ٔ مال ذخیره .(فرهنگ نظام ). خزانه دار و تحویلدار و حافظ و نگهبان خزانه . (فرهنگ نفیسی ). گَنجور، گنجبان . خز...
-
حبشه
لغتنامه دهخدا
حبشه . [ ح َ ب َ ش َ ] (اِخ ) مملکت حبشستان . حبش . مملکت سیاهان . کشور سیاهان . حبشستان . آبی سینی . اتیوپی . کشور بزرگی است در خاور آفریقا، واقع در باختر باب المندب و از کشورهای باستانی بشمار است .مرزهای کنونی : از طرف باختر محدود است به سودان و از...