کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحجر
لغتنامه دهخدا
تحجر. [ ت َح َج ْ ج ُ ] (ع مص ) تحجر گِل ؛ مثل سنگ سخت شدن آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مثل سنگ سخت گردیدن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سخت شدن چیزی مثل سنگ . (فرهنگ نظام ). || در علم طب ، جمع شدن ماده ٔسخت در پلک چشم . (فرهنگ نظام ). ورم ص...
-
واژههای همآوا
-
تهجر
لغتنامه دهخدا
تهجر. [ ت َ هََ ج ْ ج ُ ] (ع مص ) در گرمگاه رفتن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). در هجر (نیمروز نزدیک زوال معالظهر) سیر کردن و در آن وقت به جائی شدن . || به مهاجران مانستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
لوورس
لغتنامه دهخدا
لوورس . [ ] (اِ)؟ و ربما کان [ الفتق ] تحجر من ورم صلب و یسمی لوورس (؟). (کتاب ثالث از قانون بوعلی ص 312، 9 سطر به آخر مانده ).
-
عدسیه
لغتنامه دهخدا
عدسیه . [ ع َ سی ی َ ] (ع اِ) شبیه به عدس است که در مواضعی از بدن برمی آید و از جنس طاعون باشد و میکشد صاحب خود را. در اکثر، گاه اطلاق بر تحجر عین مینمایند. (از جمع الجوامع از بحر الجواهر بنقل فرهنگ نظام ).
-
استحجار
لغتنامه دهخدا
استحجار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حجره ساختن . || دلیر گردیدن . (منتهی الارب ). || سنگ شدن . به سنگ بدل گشتن . بستن خلطی چون سنگ . تحجر. سنگی گرفتن . عظیم سخت شدن .- استحجار طین ؛ سخت شدن گِل چون سنگ . (زوزنی ) (منتهی الارب ). رجوع به مستحجر شود.
-
جبن عتیق
لغتنامه دهخدا
جبن عتیق . [ ج ُ ب ُ ن ِ ع َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا یابس . پنیر خشک . بهترین آن روغن دار شیرین باشد. و طبیعت آن گرم و خشک است در سوم . و مصلح ریشهای بد بود. و چون با زیت سحق کنند سودمند بود جهت تحجر مفاصل ... و چون بریان کنند شکم ببندد. و پنیر م...
-
حصاة
لغتنامه دهخدا
حصاة. [ ح َ ] (ع اِ) سنگ ریزه . (دهار). ریگ . جمرة. رمل . یکی سنگ ریزه و یکی حصا. حکیم مؤمن گوید: رادع و مجفف است و سائیده ٔ او مثل غبار جهت نزف الدم جراحات و رفع ورم مفید است و انداختن آن در کوزه ٔ آب مصلح غلظت آن و مقوی احشاست . (تحفه ). || سنگ که...
-
تحجیر
لغتنامه دهخدا
تحجیر. [ ت َ ] (ع مص ) خرمن کردن ماه یا گرد شدن ماه به خطی باریک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خطی گرد ماه برآمده شدن و خرمن کردن ماه . (آنندراج ). گرد شدن ماه به خطی باریک و باشاد فروشدن در میغ. (تاج المصادر بیهقی ). گرد شدن ماه (احاطه شدن ) به خ...
-
حجرالبلور
لغتنامه دهخدا
حجرالبلور. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) بلور . بیرونی در کتاب الجماهیر گوید: حجرالبلور هو المها منصوب المیم و مکسورها. قالوا اصله من الماء لصفائه و مشابهة زلاله و اصل الماء موه لقولهم فی جمع الجمع الذی هو میاه أمواه و منه موهت الشی ٔ اذا...