کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحبب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحبب
لغتنامه دهخدا
تحبب . [ ت َ ح َب ْ ب ُ ] (ع مص ) دوستی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || سیراب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). سیرابی . (منتهی الارب ).سیراب شدن شتران . (منتهی الارب ) (آنندراج...
-
واژههای همآوا
-
تهبب
لغتنامه دهخدا
تهبب . [ ت َ هََ ب ْ ب ُ ] (ع مص ) پاره پاره شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). کهنه شدن جامه و دریدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
توضن
لغتنامه دهخدا
توضن . [ ت َ وَض ْ ض ُ ] (ع مص ) خوار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تحبب . (اقرب الموارد).
-
تمقت
لغتنامه دهخدا
تمقت . [ ت َ م َق ْ ق ُ ] (ع مص ) همدیگر دشمن گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نقیض تحبب . (اقرب الموارد). دشمنی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
متحبب
لغتنامه دهخدا
متحبب . [ م ُ ت َ ح َب ْ ب ِ ] (ع ص ) دوستی نماینده . (آنندراج ). شایق و عاشق و بامحبت و مهربان . (ناظم الاطباء). || حب شده و دانه دانه شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحبب شود.
-
دوستی نمودن
لغتنامه دهخدا
دوستی نمودن . [ ن ِ / ن َ / ن ُ دَ ] (مص مرکب ) دوستی ورزیدن . دوستی کردن . اظهار دوستی کردن . (یادداشت مؤلف ). تحبب . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تودد. (دهار): شرس ؛ دوستی نمودن با مردم . (منتهی الارب ). رجوع به دوستی کردن شود.
-
تودد
لغتنامه دهخدا
تودد. [ ت َ وَدْ دُ ] (ع مص ) کشیدن دوستی کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جلب دوستی کسی کردن و طلب محبت او نمودن ، یقال : ان توددتهم لانوا. (از اقرب الموارد). || دوستی نمودن . (دهار). بسیار دوست داشتن . (آنندراج ). دوست داشتن کسی را. (منتهی ال...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی قاسانی لغوی . مکنی به ابوالعباس .و معروف بلوه یا ابن لوه . یاقوت گوید: آگاهی من به حال وی تنها همان است که ابوالحسین احمدبن فارس لغوی نوشته است و گوید: احمدبن علی بن القاسانی اللغوی قطعه ٔ ذیل مرا انشاد کرد:اغسل یدیک م...