کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تحاشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تحاشی
لغتنامه دهخدا
تحاشی . [ ت َ ] (ع مص ) به یک سو شدن . (دهار) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). تنزه از چیزی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || حاشا گفتن و ابا و امتناع و انکار و عدم قبول . (ناظم الاطباء). || کناره کردن از چیزی با...
-
واژههای مشابه
-
تحاشی کردن
لغتنامه دهخدا
تحاشی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انکار کردن و قبول نکردن و نپذیرفتن و امتناع نمودن و به یک سو رفتن . کیبیدن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تیوای
لغتنامه دهخدا
تیوای . (اِ) تهورباشد و آن بی پروایی و بی تحاشی و بر کاری دویدن . (برهان ). تهور و بی پروایی . (انجمن آرا) (آنندراج ). بی پروایی و تهور و بی تحاشی گری در کاری . (ناظم الاطباء).
-
کیبیده
لغتنامه دهخدا
کیبیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) به یک سو رفته . کناره گرفته . || از جایی به جایی شده . || تحاشی کرده . || انحراف یافته . منحرف . || فریفته (به عشق ). (فرهنگ فارسی معین ).
-
زودبود
لغتنامه دهخدا
زودبود. (ص مرکب ) کنایه از بیجا و بی حساب . (غیاث ). بیهوده و بی جا و بی مناسبت . (ناظم الاطباء). کنایه از بی جا و بی حساب . و این را در مقامی گویند که شخص کاری بی تحاشی کند و بی پروائی نماید . (آنندراج ).
-
کیبیدن
لغتنامه دهخدا
کیبیدن . [ دَ ] (مص ) یک سو رفتن و تحاشی نمودن ، و بر این قیاس : کیبید و کیبد. (فرهنگ رشیدی ). به یک سو رفتن و تحاشی نمودن ، و بر این قیاس : کیبد و کیبید، و در فارسی کوبیده خاطر و رنجیده دل را کیبیده خوانند، و کوفته خاطر نیز به همین معنی است . (آنندر...
-
متحاشی
لغتنامه دهخدا
متحاشی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) به یکسو شونده . (آنندراج ). جدا و علیحده و جداگانه ایستاده ٔ از همدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). دورشونده . به یکسو شونده . کناره گیرنده : هر چند از آن نهب و تاراج از سلطان متحاشی و مستشعر بودند. (تاریخ جهانگشا ج...
-
مکاتمت
لغتنامه دهخدا
مکاتمت . [ م ُ ت َ / ت ِ م َ ] (از ع ، مص ) مکاتمة. کتمان . اکتتام . پنهان داشتن . نهان داشتن . چیزی را از کسی پوشانیدن . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : بی تحاشی و مکاتمت هر آنچه التماس بود... عرض داد. (مرزبان نامه ). مهر مکاتمت بر او نهاد و با هیچ نام...
-
بلاتحاشی
لغتنامه دهخدا
بلاتحاشی . [ ب ِ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + تحاشی ) بی اجتناب . بی یکسو شدن . و به فتح شین و الف آخر [ ت َ شا ] خواندن تصرف فارسیان است چنانکه تمنی را تمنا نویسند و می خوانند. (از غیاث اللغات ). بی دوری جستن .
-
متنبه
لغتنامه دهخدا
متنبه . [ م ُت َ ن َب ْ ب ِه ْ ] (ع ص ) خبردار و آگاه . (غیاث ). بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). آگاه شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).- متنبه ساختن ؛ آگاه کردن . خبردار کردن : هرگاه حضرت شاه از این حکایت تحاشی مینم...
-
ذمیة
لغتنامه دهخدا
ذمیة. [ ذَ م ْمی ی َ ] (اِخ ) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بفتح ذال مُعجمه با یاء نسبت گروهی از غُلاة شیعه . و از آنرو بدین لقب ملقّب شده اند که پیمبر اسلام را نکوهش کنند و گویند که خدای تعالی علی بن ابیطالب است . و او پیمبر را برانگیخت که مردم را...
-
سابلة
لغتنامه دهخدا
سابلة. [ ب ِ ل َ ] (ع ص ) رفته . مسلوک . گویند: سبیل سابلة؛ یعنی طریق مسلوک . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). سپرده شده از راه . (شرح قاموس ). راه پا سپرده و بسیار مسلوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: مرالقوم فی السابلة؛ ای الطریقه المسلوکة. (ترجم...
-
تکشمیشی
لغتنامه دهخدا
تکشمیشی . [ ت ِ ش ِ ] (مغولی ، اِ) تکشمشی : دیگر از اکابر و معارف که بسبب سرما و برف در راه مانده بودند دررسیدند و شرف تکشمیشی یافت . (جهانگشای جوینی ). و رکن الدین جز این خزاین که در میمون دزداشت لایق تکشمیشی پادشاه چیزی که در آن خیری باشد. (جهانگشا...