کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تجدید سا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تجدید شدن
لغتنامه دهخدا
تجدید شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تازه شدن . نو گردیدن . || در تداول امروز بیشتر درباره ٔ شاگردان مدارس گفته شود که در امتحان خرداد در چند درس و یا همه ٔ درسها پذیرفته نمی شوند و باید باردیگر در شهریور امتحان دهند. رجوع به تجدیدی شود.
-
تجدید کردن
لغتنامه دهخدا
تجدید کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تازه کردن . نو کردن . رجوع بتجدید و دیگر ترکیب های آن شود.
-
تجدید گردیدن
لغتنامه دهخدا
تجدید گردیدن . [ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تجدید شدن . رجوع به تجدید و دیگر ترکیب های آن شود.
-
تجدید روح القدس
لغتنامه دهخدا
تجدید روح القدس . [ ت َ دِ حُل ْ ق ُ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تولد نو؛ اصطلاحی است مسیحیان را. رجوع به تجدید (معاد) شود.
-
جستوجو در متن
-
رنسانس
لغتنامه دهخدا
رنسانس . [ رُ ن ِ سا ] (فرانسوی ، اِ) احیاء. بازگشت به زندگی . اعاده ٔ حیات . تولد جدید.تجدید حیات . || (اِخ ) اصطلاحاً، بطور خاص دوره ٔ تجدد و جنبشی را گویند که در پایان قرون وسطی و آغاز قرون جدید (قرن 14 - 16 م .) برای احیای ادبیات و علوم و صنایع د...
-
کاپادوکیه
لغتنامه دهخدا
کاپادوکیه . [ دُ ی ِ ] (اِخ ) قبادوقیه . قبادوقیا. کاپادس . کاپادوس . کاپادوکیه . کاپادوکیه یونانی شده ٔ «کَت پ َ توک َ» پارسی قدیم است و داریوش اول در کتیبه های بیستون و نقش رستم و تخت جمشید این مملکت را چنین نامیده . کاپادوکیه در قسمت شرقی آسیای صغ...
-
پسر کاکو
لغتنامه دهخدا
پسر کاکو. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) محمدبن ابوالعباس دشمنزیار کاکویه مکنی به ابی جعفر و ملقب به علاءالدوله از دیالمه ٔ کاکویه صاحب اصفهان و مضافات . وی پسرخال والده ٔ مجدالدولةبن فخرالدوله بود و کاکویه بفارسی خال است . وی در زمان سلطان محمود غزنوی از جان...
-
ماه
لغتنامه دهخدا
ماه . (اِخ ) قمر. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی نیر اصغر است که عربان قمر خوانند. (برهان ). قمر را گویند و به زبان دری و تبری مونک و مانک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و اضافت ماه به طرف فلک و مترادفات آن حقیقت است و این از جهت اظهار خص...