کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبیرهسنجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تبیره
لغتنامه دهخدا
تبیره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) دهل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439). تبیر. (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). بمعنی تبیر است که دهل و کوس و طبل و نقاره باشد. (برهان ). طبل و کوس و دهل . (غیاث اللغات )...
-
سنجی
لغتنامه دهخدا
سنجی . [ س ِ ] (اِخ ) حسین بن شعیب بن محمد سنجی در زمان خود یکی از فقهای مرو و شافعی مذهب بود. نسبت وی به سنج که از قرای مرو است میباشد. او راست : شرح فروع ابن حداد، شرح تلخیص ابن القاص و کتاب المجموع که غزالی در الوسیط از آن نقل کرده است . وفات وی ب...
-
سنجی
لغتنامه دهخدا
سنجی . [ س ِ ] (اِخ ) ده بزرگی است از قرای مرو. (ابن خلکان ج 1) (الانساب سمعانی ) (منتهی الارب ).
-
سنجی
لغتنامه دهخدا
سنجی . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برادوست بخش صوفای شهرستان ارومیه که دارای 123 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سنجی
لغتنامه دهخدا
سنجی . [ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به سنج که قریه ای است در هفت فرسخی مرو. (الانساب سمعانی ).
-
تبیره زدن
لغتنامه دهخدا
تبیره زدن . [ ت َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) طبل زدن . نواختن کوس و دهل و جز آن : پذیره شدن را تبیره زدندسپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی .تبیره زدندی همی چند جای جهان را نه سر بود پیدانه پای . فردوسی .رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین...
-
تبیره زن
لغتنامه دهخدا
تبیره زن . [ ت َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) طبال و طبل زن . (ناظم الاطباء) : رعد تبیره زن است برق کمندافکن است وقت طرب کردن است ، می خور کت نوش باد. منوچهری .تبیره زن بزد طبل نخستین شتربانان همی بندند محمل . منوچهری .تبیره زن از خارش چرم خام لبیشه درافک...
-
تبیره زنان
لغتنامه دهخدا
تبیره زنان . [ ت َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال طبل زدن . در حال نواختن تبیره : تبیره زنان پیش بردند پیل برآمد یکی گرد چون کوه نیل . فردوسی .تبیره زنان از دو پرده سرای برفتند با پیل و با کرنای . فردوسی .تبیره زنان لشکر آراسته بدشت آمد و گر...
-
عشق سنجی
لغتنامه دهخدا
عشق سنجی . [ ع ِ س َ ] (حامص مرکب ) سنجش و قیاس شیفتگی و دلدادگی : مرا در عشق سنجی با برهمن سزد زین غم اگر زنار بندم .صائب (ازآنندراج ).
-
نغمه سنجی
لغتنامه دهخدا
نغمه سنجی . [ ن َم َ / م ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل نغمه سنج : صدای خنده ٔ گل کار بلبل می کند صائب ندارد احتیاج نغمه سنجی گلستان ما. صائب (از آنندراج ).رجوع به نغمه سنج شود.
-
نکته سنجی
لغتنامه دهخدا
نکته سنجی . [ ن ُ ت َ / ت ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل نکته سنج . رجوع به نکته سنج شود : آنجا که درس و بحث جنون در میان بودنوبت به نکته سنجی مجنون نمی دهیم . طالب (از آنندراج ).|| سنجیدگی در سخن و دقت در آن . (ناظم الاطباء).
-
حسین سنجی
لغتنامه دهخدا
حسین سنجی . [ ح ُ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) ابن شعیب مروزی شافعی مکنی به ابوعلی فقیه . او «التلخیص » ابوعباس بن قاص را شرح کرده و در پیرامون 430 هَ . ق . / 1039 م . درگذشته است . وی مؤلفات دیگری نیز دارد. (معجم المؤلفین از عیون التواریخ ابن شاکر ج 13 ص ...
-
سخن سنجی
لغتنامه دهخدا
سخن سنجی . [ س ُ خ َ س َ ] (حامص مرکب )عمل سخن سنج . سخن فهمی . ادیبی . سخن شناسی : هر که میزان سخن سنجی داند کردن بجزاز راستی مدحش شاهین نکند. سوزنی .بر من آن شد که در سخن سنجی ده دهی زر دهم نه ده پنجی . نظامی .|| فن اطلاع بر رموز سخن . نقدالشعر.
-
ساعت سنجی
لغتنامه دهخدا
ساعت سنجی . [ ع َ س َ ] (حامص مرکب ) عمل کسی که نیک و بد ساعت را می سنجد. تحقیق ساعت سعد. ساعت دیدن : بزرگ امّید پیش پیل سرمست به ساعت سنجی اصطرلاب در دست .نظامی (خسرو و شیرین ).
-
قافیه سنجی
لغتنامه دهخدا
قافیه سنجی . [ ی َ / ی ِ س َ ] (حامص مرکب ) علم شعر. (ناظم الاطباء). نقدالشعر. شعرگوئی . (ناظم الاطباء).