کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبیره
لغتنامه دهخدا
تبیره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) دهل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439). تبیر. (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). بمعنی تبیر است که دهل و کوس و طبل و نقاره باشد. (برهان ). طبل و کوس و دهل . (غیاث اللغات )...
-
واژههای مشابه
-
تبیره زدن
لغتنامه دهخدا
تبیره زدن . [ ت َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) طبل زدن . نواختن کوس و دهل و جز آن : پذیره شدن را تبیره زدندسپاه و سپهبد پذیره شدند. فردوسی .تبیره زدندی همی چند جای جهان را نه سر بود پیدانه پای . فردوسی .رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین...
-
تبیره زن
لغتنامه دهخدا
تبیره زن . [ ت َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) طبال و طبل زن . (ناظم الاطباء) : رعد تبیره زن است برق کمندافکن است وقت طرب کردن است ، می خور کت نوش باد. منوچهری .تبیره زن بزد طبل نخستین شتربانان همی بندند محمل . منوچهری .تبیره زن از خارش چرم خام لبیشه درافک...
-
تبیره زنان
لغتنامه دهخدا
تبیره زنان . [ ت َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال طبل زدن . در حال نواختن تبیره : تبیره زنان پیش بردند پیل برآمد یکی گرد چون کوه نیل . فردوسی .تبیره زنان از دو پرده سرای برفتند با پیل و با کرنای . فردوسی .تبیره زنان لشکر آراسته بدشت آمد و گر...
-
واژههای همآوا
-
طبیره
لغتنامه دهخدا
طبیره . [ طَ رَ ] (اِخ ) شهری است از بلاد اندلس و جمعی از فضلا از آن شهر برخاسته اند. (معجم البلدان ج 5 ص 29). رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 58، 86، 300 و نفح الطیب ج 1 ص 141 و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
جستوجو در متن
-
تپره زن
لغتنامه دهخدا
تپره زن . [ ت َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) طبل زن . (ناظم الاطباء). رجوع به تبیره زن شود.
-
طبالی
لغتنامه دهخدا
طبالی . [ طَب ْ با ] (حامص ) شغل طبال . طبالة تبیره زنی . دُهل زنی .- امثال :طَبّالی بِه ْ که بَطّالی .
-
زخمه سازی
لغتنامه دهخدا
زخمه سازی . [ زَ م َ / م ِ ] (مص مرکب ) نواختن . رجوع به زخمه ساختن و زخمه زدن شود : تبیره زنان طبل بازی کنندببانگ دهل زخمه سازی کنند.نظامی .
-
لشکرستان
لغتنامه دهخدا
لشکرستان . [ ل َ ک َ س ِ ] (اِ مرکب ) اردوی سپاه : ز بانگ تبیره به بربرستان تو گفتی زمین گشت لشکرستان .فردوسی .
-
نای دمیدن
لغتنامه دهخدا
نای دمیدن . [دَ دَ ] (مص مرکب ) نای زدن . شیپور زدن : تبیره هم آواز شد با درای چو صور قیامت دمیدند نای .نظامی .
-
محمل بستن
لغتنامه دهخدا
محمل بستن . [ م َ م ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن کجاوه بر پشت شتر و جز آن : تبیره زن بزدطبل نخستین شتربانان همی بندند محمل . منوچهری .|| حرکت کردن (مسافر و کاروان و غیره ).
-
تبیر
لغتنامه دهخدا
تبیر. [ ت َ ] (اِ) تبیره . (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). دهل باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 145) (فرهنگ اوبهی ). دهل و کوس و نقاره و طبل را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). طبل و دهل . (فرهنگ جهان...