کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبعه
لغتنامه دهخدا
تبعه . [ ت َ ب َ ع َ ] (اِ) تابعان و پیروان .این جمع تابع است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مأخوذاز تازی ، پیروان و تابعین . (ناظم الاطباء). جمع تابعاست . تابعها و پیروی کننده ها. و در زبان عربی لفظ تبع واحد و جمع هر دو استعمال میشود و جمع مشهور لفظ ...
-
واژههای مشابه
-
تبعة
لغتنامه دهخدا
تبعة. [ ت َ ب َ ع َ ] (اِخ ) پشته ای است در حلذان طائف ، در آن پشته نقبها است . هر نقب بمسافت یک ساعت راه و در آن نقب شمشیرهای عادی و مهره ها یافت میشود و چنان پندارند که آنجا گورهای مردم عاد است و آن موضع را بزرگ شمارند و ساکنان آن از بنونصربن معاوی...
-
تبعة
لغتنامه دهخدا
تبعة. [ ت َ ب ِ ع َ ] (ع اِ) تباعة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عاقبت بد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ): و حسن نیز بالتبع از تبعة آن خائف گشت واز پدر هراسان شد. (جهانگشای جوینی ). تبعت . رجوع به تباعه و تبعات و ...
-
واژههای همآوا
-
تباه
لغتنامه دهخدا
تباه . [ ت َ ] (ص ) پهلوی تپاه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تبه . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ). با لفظ شدن و کردن و نمودن و ساختن [ وگردیدن ] صرف شود. (فرهنگ نظام ). فاسدشده . از حال بگشته . (صحاح الفرس ). فاسد. (از حاشیه ٔ ف...
-
جستوجو در متن
-
تبعات
لغتنامه دهخدا
تبعات . [ ت َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ تبعة. عاقبتهای بد: و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند... دنیا را طلاق دهد تا از تبعات آن برهد. (کلیله و دمنه ). رجوع به تبعه شود.
-
تباعة
لغتنامه دهخدا
تباعة. [ ت ِ ع َ ] (ع اِ) عاقبت بد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تَبِعَة. (منتهی الارب ). تبعت .
-
جلذان
لغتنامه دهخدا
جلذان . [ ج ِ ] (اِخ ) جائی است نزدیک طائف هموار مانند کف دست و گویند جلذان ناحیه ٔ سیاه رنگی است به نام تبعه دارای سوراخی است به قدر یک ساعت راه . (مراصد الاطلاع ).
-
حشمت
لغتنامه دهخدا
حشمت . [ ح َ ش َ م َ ] (ع اِ) حَشَمَة. حشم . حشمه ٔ مرد؛ چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب کنند. خدمتکاران . تابعین . تبعه .
-
قفر
لغتنامه دهخدا
قفر. [ ق َ ] (ع مص ) درپی رفتن و پیروی کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قفر الاثر قفراً؛ اقتفاه و تبعه . (اقرب الموارد).
-
قوف
لغتنامه دهخدا
قوف . [ ق َ ] (ع مص ) پیروی کردن و در پی کسی رفتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ): قاف اثره یقوفه قوفاً؛ تبعه . (اقرب الموارد).
-
طلبة
لغتنامه دهخدا
طلبة. [ طَ ل َ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالب . (منتهی الارب ).- طلبه ٔ علم ؛ دانش پژوهان . جویندگان علم . و فارسی زبانان آن را به صورت مفرد بمعنی دانشجوی علوم قدیم بکار برند مانند عمله و تبعه .
-
قنصل
لغتنامه دهخدا
قنصل . [ ق ُ ص ُ ] (معرب ، اِ) معتمدی است که وی را دولت به کشوری میفرستد برای آنکه از حقوق و تجارت و تبعه ٔ دولت متبوع خود حمایت کند. این کلمه لاتینی است و معنی آن مستشار است ج ، قناصل . (اقرب الموارد). رجوع به کنسول شود.