کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) ابوجعفرمحمدبن جریر از مشاهیر مورخان است . در تفسیر، حدیث ، فقه و علوم دیگر هم ید طولائی داشته و یکی از ائمه ٔ زمان خود بشمار میرفته است . وی بسال 224 هَ . ق . در شهر آمل از طبرستان تولد یافته ، و در سنه ٔ 310 هَ . ق . در بغدا...
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن قاسم الطبری . از علمای شافعیه است ووی راست : کتاب مختصر مسائل الخلاف فی الکلام و النظر.و صاحب قاموس الاعلام آرد: یکی از مشاهیر فقهای شافعی است علم فقه را از ابوعلی بن ابی هریره اخذ کرده ، در بغداد مشغول تدریس بو...
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) الحاسب . یکی از پزشکان عصر خلفای بنی عباس . (عیون الانباء ج 1 ص 120).
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) او راست : الواضح ، فی الرمی و النشاب . (کشف الظنون ج 2 ص 625).
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) علوی از مداحان صاحب بن عباد بوده است . رجوع به صاحب بن عباد تألیف بهمنیار شود.
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به طبرستان . (منتهی الارب ). اهل و ساکن مازندران . منسوب به طبرستان که مرکز آن آمل است و بیشتر از علماء که منسوب به طبرستان هستند ازآمل برخاسته اند. (سمعانی ). و هر کجا (طبری ) مطلق گفته شود، مورخ معروف طبرستانی مقصو...
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) طبیبی است که ابن البیطارمکرر در کتاب المفردات از وی نقل کرده ، از آنجمله در شرح الفاظ: ارماک ، بقر، جوزجندم ، صُرف (که در این جا نام کتابی هم از تألیفات وی به نام «الجوهرة» آورده است )، حلبة، طرخون ، نان خواه . صاحب ذخیره ٔ ...
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ر ](اِخ ) ابن الطیب الطبری . رجوع به ابن طیب ابوالفرج عبداﷲ در همین لغت نامه و عیون الانباء ج 1 ص 242 شود.
-
جستوجو در متن
-
دمحال
لغتنامه دهخدا
دمحال . [ دِ ] (ع اِ) التبری و لم یفسروه . (منتهی الارب ). تبری . (تاج العروس ج 7 ص 326). رجوع به تبری شود.
-
کرتیم
لغتنامه دهخدا
کرتیم . [ ک ِ ] (ع اِ) کِرتِم . تبر. (آنندراج ) (از اقرب الموارد).تبری که بدان درخت را قطع میکنند. (ناظم الاطباء).
-
کرزین
لغتنامه دهخدا
کرزین . [ ک ِ ] (ع اِ) تبر یا تبر بزرگ و ابن سیده گوید: تبری که یک سر دارد. ج ، کرازین .(از اقرب الموارد). و رجوع به کرزن و کرازین شود.
-
کوک
لغتنامه دهخدا
کوک . [ ک َ / کُو ] (اِ) به تبری و دری کبک را گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). کوک [ کو ]. کبک . اکنون نیز کُک . (واژه نامه ٔ طبری ص 177).
-
خلوة
لغتنامه دهخدا
خلوة. [ خ َل ْ وَ ] (ع مص ) گرد آمدن با وی در خلوت . || تبری کردن از کاری . || فرستادن چیز. || ریشخند کردن کسی را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلایة.
-
نچک
لغتنامه دهخدا
نچک . [ ن َ چ َ ] (اِ) نوعی از تبرزین . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). نجک . نجق . نوعی از سلاح . (برهان قاطع). || بعضی گویند تبری باشد که بدان هیزم شکنند. (برهان قاطع).
-
متبری
لغتنامه دهخدا
متبری . [ م ُ ت َ ب َرْ ری ] (ع ص ) بمعنی متعرض . (آنندراج ). متعرض شونده . || آزاد و بی گناه . || واسطه و میانجی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبری و ماده ٔ بعد شود.