کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبرید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبرید
لغتنامه دهخدا
تبرید. [ ت َ ] (ع مص ) سرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). خنک گردانیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). سرد و خنک گردانیدگی . (ناظم الاطباء): تبرید آب ؛ خنک گردانیدن آنرا. (از قطر المحیط). ببرف آمیختن آنرا. (...
-
جستوجو در متن
-
تفویج
لغتنامه دهخدا
تفویج . [ ت َ ] (ع مص ) سرد و خنک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبرید. (اقرب الموارد).
-
خنک کردن
لغتنامه دهخدا
خنک کردن . [ خ ُ ن ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) سرد کردن . تبرید. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سعدبن بشر. طبیب مشهور بیمارستان بغداد. او اول کس است که فصد و تبرید را بجای ادویه ٔ محرکه در امراض دموی دماغ بکار برد.
-
تسخین
لغتنامه دهخدا
تسخین . [ ت َ ] (ع مص ) گرم کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). ضد تبرید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). گرم کردن که مقابل سرد کردن باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
اسطیر اطیقوس
لغتنامه دهخدا
اسطیر اطیقوس . [ اَ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) بوبونیون . حالبی . قبسطالة. و ابوعلی در قانون آن را «اسطاروس اطیقوس » آورده و گوید: هو الدواء المعروف بالحالبی ، فیه ادنی تبرید و لیس فیه قبض . قوته قوة محللة مع تبرید الاورام و البثور. نافعمن اورام الحالب ض...
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م ُ ب َرْ رِ ] (ع ص ) سردکننده . (آنندراج ) (غیاث ). سرد کننده ، مقابل مُسَخِّن (در طب ). ج ، مبردات . دارو که تن را خنکی بخشد. دوا که سرد کند. که حرارت ببرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سردکننده و خنک کننده . هر چیز که سرد کند و خنک کند و ت...
-
عفص
لغتنامه دهخدا
عفص . [ع َ ف ِ ] (ع ص ) تندمزه و گویند طعام عفص ؛ یعنی طعامی که در آن قبض باشد. (از منتهی الارب ). «عفوصة»دار. (از اقرب الموارد). هر چیز که مزه ٔ آن تلخ و ترش با گرفتگی دهن باشد. (غیاث اللغات ). طعمی است که خارج و داخل زبان را قبض می کند. (از بحر الج...
-
تخدیر
لغتنامه دهخدا
تخدیر. [ ت َ ] (ع مص ) پردگی گردانیدن زن . (تاج المصادر بیهقی ). پردگی گردانیدن . (زوزنی ). پردگی گردانیدن دختر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مقیم بودن دختر در خدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سست گرداندن عضوی . (از اقرب الموارد) (...
-
زبش
لغتنامه دهخدا
زبش . [ زَ ] (اِ) بطیخ زقی است . (تحفه ) (فهرست مخزن الادویه ). بطیخ زقی هندی است و بطیخ سندی نیز گویند. بپارسی خربزه ٔ هندی گویند و به تبریزی هندوانه و به شیرازی خیار کدو. و بهترین وی شیرین آبدار بود. طبیعت وی سرد و تر است . در دوم نافع بود. جهت مرض...
-
حباب
لغتنامه دهخدا
حباب . [ ح ُ ] (ع اِ) مار. شیطان (و شیطان در اینجا مرادف حیّة عربی و مار فارسی است ). || مار. (منتهی الارب ). || نوعی است از مار. (مهذب الاسماء). || دوست . (منتهی الارب ). || دوستی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || بسیاری از آب و ریگ . || دیو. || س...
-
حامض
لغتنامه دهخدا
حامض . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حموضت . ترش . (دهار). ترش مزه . ج ، حوامض (ترشیها). (مهذب الاسماء). || حامض الفؤاد؛ متغیردل و فاسدقلب . (منتهی الارب ). رجل ٌ حامض الفؤاد، فی الغضب ؛ ای متغیره و فاسده ، عداوة، کما فی العباب و هو مجاز. (تاج العروس...
-
حجرالصرف
لغتنامه دهخدا
حجرالصرف . [ ح َ ج َ رُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) شیخ الربوة محمدبن ابی طالب انصاری دمشقی گوید: یزعم بعض المتکلمین انه زنجفر معدنی لشبهه به فی اللون و الکون و الرزانة. و لون هذا الحجر احمر بسواد لکون خشب الصندل الاحمر کمد الظاهر احمر الباطن . یعلوه سواد ...
-
قابض
لغتنامه دهخدا
قابض . [ ب ِ ] (ع ص ) میراننده . || گیرنده . (ناظم الاطباء). به پنجه گیرنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در مشت گیرنده . (ناظم الاطباء). || درآورنده . بیرون کشنده . قابض روح : قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال فتنه ٔ آخر زمان ، از کف او مصطلم . خاق...