کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبری
لغتنامه دهخدا
تبری . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) امیر، نام مردی از اهل پازوار قریب به شهر بارفروش که او را شیخ العجم خوانده اند. به وزنی خاص اشعار بزبان دری مازندری گفته دیوانش حاضر و به تبری مشهور است . (انجمن آرا) (آنندراج ). امیر پازواری طبری بود و ترجمه ٔ احوال وی در «...
-
تبری
لغتنامه دهخدا
تبری . [ ت َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به تبرستان . (انجمن آرا) (آنندراج ). صورت فارسی «طبری » که بعض نویسندگان بکار برده اند. - بنفشه ٔ تبری ، بنفشه ٔ طبری . انجمن آرا و آنندراج شعری از منجیک بشاهد «بنفشه ٔ تبری » آورده اند که در بعض نسخ «بنفشه ٔ طبری ...
-
تبری
لغتنامه دهخدا
تبری . [ ت َ ب َرْ ری ] (ع مص ) متعرض احسان کسی شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط) (از ناظم الاطباء). || بیزاری . (ناظم الاطباء). بیزار شدن و دوری کردن . مثال : تبری شما را سبب نمی فهمم . فلان همیشه از ما تبری می کند. این لفظ در...
-
تبری
لغتنامه دهخدا
تبری . [ ت ُ / ت َ ] (اِ) سماق . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
تبری کردن
لغتنامه دهخدا
تبری کردن . [ ت َ ب َرْ ری ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیزاری جستن . || ذمه ٔ خود را بری کردن . (ناظم الاطباء).
-
تبری نمودن
لغتنامه دهخدا
تبری نمودن . [ ت َ ب َرْ ری ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) دوری نمودن . بیزاری نمودن : بحکم این مقدمات از علم طب تبرّی مینمودم . (کلیله و دمنه ).
-
بید تبری
لغتنامه دهخدا
بید تبری . [ دِ ت َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بید موله و در شرفنامه یکی از اقسام هفده گانه ٔ بید است که بید مشک نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بید معروف است و تبری منسوب به تبرستان و گفته اند بیدبر هفده گانه است و این یکی از آن هفده گانه است . و بعضی...
-
واژههای همآوا
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) (الَ ...) ابوالحسن الترنجی الطبری : ابوریحان بیرونی در کتاب «الجماهر» در چند موضع نام این شخص را یاد کرده . وی ظاهراً پزشک بود و او را کناشی نیز هست . بترجمه ٔ احوال او دسترسی نیست . رجوع به الجماهر چ حیدرآباد دکن ص 144، 200،...
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) (الَ ...) احمدبن عبداﷲ. مُحب الدین الطبری . مردی فاضل بوده ، وی را تصانیف است ، از آنجمله السمط الثمین فی مناقب امهات المؤمنین . وفات وی بسال 694 هَ . ق . بوده است . (اعلام زرکلی ج 1 ص 47). صاحب معجم المطبوعات از طبقات سُبکی...
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) (الَ ...) عبدالقادربن محمد الحسینی الطبری المکی الشافعی ، امام ائمةالحجاز. وی در مکه بسال 976 هَ . ق . قدم بعرصه ٔ وجود نهاد و در آن جا نشو و نما یافت و در کنار پدر و مادر خویش پرورده شد، در دوازده سالگی قرآن کریم را از بر دا...
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) (الَ ...) علی بن سهل بن ربن الطبری . کنیت وی ابوالحسن است . ابن الندیم بغدادی کاتب نام وی را علی بن ربل ضبط کرده و گفته است : او کاتب مازیاربن قارن بود، به دست معتصم عباسی قبول اسلام کرد و بدین وسیله نزد وی قرب و منزلتی یافت ...
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) ابوالحسن احمدبن محمد الطبری . از اهل طبرستان و در صناعت طب عالم و فاضل بوده است ، وی در دربار رکن الدوله به شغل پزشکی مشغول بود. او راست : کناشی معروف به «معالجات البقراطیه » و هومن اجل الکتب و انفعها، در این کتاب بیماریها و ...
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (اِخ ) ابوالطیب طاهربن عبداﷲ. یکی ازمشاهیر فقهای شافعی است ، و در شعر و ادبیات نیز مهارت تامه داشته ، وی در شهر آمل از طبرستان نزد ابوعلی الزجاجی از اصحاب ابن القاص درس خوانده و در جرجان ونیشابور هم نزد مشاهیر زمان تلمذ کرده ، آنگاه...