کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبره
لغتنامه دهخدا
تبره . [ ت َ ب َ رَ / رِ ] (اِ) اسم آلتی است در آسیای آبی . رجوع به تبرک آسیا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
تبره
لغتنامه دهخدا
تبره . [ ت ُ رَ / رِ ] (اِ) مخفف توبره : العلیقه ، تبره که بر ستور کنند. (مهذب الاسماء) : بسته بر آخور او استر من جو میخوردتبره افشاند بمن گفت مرا میدانی . حافظ.رجوع به توبره شود.
-
واژههای همآوا
-
طبره
لغتنامه دهخدا
طبره . [ طَ ب َ رَ ] (اِخ ) از طسوج جبل است . (تاریخ قم ص 118).
-
طبره
لغتنامه دهخدا
طبره . [ طَ ب َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 78 هزارگزی شمال خاوری شادگان ، کنار راه اتومبیل رو تابستانی خلف آباد به بهبهان . دشت ، گرمسیر، مالاریائی با 150 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات . شغل اهال...
-
جستوجو در متن
-
کلپتره گفتن
لغتنامه دهخدا
کلپتره گفتن . [ ک َ پ َ رَ / رِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخنان بی معنی و پراکنده و بیهوده گفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پرسیدکه رعایای شادی تبره چه می گویند، خواجه احمد داود را جواب داد که کلپتره ای می گویند. (دستور الوزراء).
-
تبرک آسیا
لغتنامه دهخدا
تبرک آسیا. [ ت َ ب َ رَ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابزاری که بدان سنگ آسیا را تیز میکنند. (ناظم الاطباء). آلتی آهنی که بدان سنگ آسیا را اصلاح کنند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 271 الف ). رجوع به تبره شود.
-
تبرستان
لغتنامه دهخدا
تبرستان . [ ت َ ب َ رِ ] (اِخ ) طبرستان . تپورستان . تاپورستان . سرزمین تاپورها (قومی ساکن آن ناحیت ). ملکی معروف ، زیرا که تبر در آن متعارف است . طبرستان معرب آن . (از فرهنگ رشیدی ). رشیدی نوشته ملکی معروف است زیرا که تبر در آن متعارف است و طبرستان ...
-
تبر
لغتنامه دهخدا
تبر. [ ت ِ ] (ع اِ) طلا و نقره یا ریزه ٔ آنها پیش از آنکه ریخته باشند و چون بریزند زر و نقره باشند. یا آنچه که از کان برآرند پیش از گداختن و در کالبد ریختن و شکسته ٔ شیشه و هر جوهر که بکار رود ازمس و روی . واحد آن تِبْرَة. (از قطر المحیط). زری که هنو...
-
تپه
لغتنامه دهخدا
تپه .[ ت َپ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ) کوه پست و پشته ٔ بلند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن را به فارسی دری تبره ، تبرک و گر بکاف فارسی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). هر جای از زمین که برآمده و گردباشد. (ناظم الاطباء). در ترکی تپه (ب...
-
تمیشه
لغتنامه دهخدا
تمیشه . [ ت َم ْ می ش ِ ] (اِخ ) نام شهر و مدینه ای باشد و نام بیشه ای است در نواحی آمل که در میان آملیان به شیمای بیشه شهرت دارد. (برهان ). (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا)(آنندراج ). شهری است در ایران زمین . (شرفنامه ٔ منیری ). آنچه از ...
-
توبره
لغتنامه دهخدا
توبره . [ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی کیسه که در آن دانه انداخته بخورد اسپان دهند و به عربی آن را مِخْلاة گویند و به فارسی تبره به حذف واو نیز آمده . (از آنندراج ). معروف است . (شرفنامه ٔ منیری ). کیسه و خریطه ٔ شکارچی و کیسه ٔ بندداری که بر سر اسب و استر و...
-
تبرستان
لغتنامه دهخدا
تبرستان . [ ت َ رِ ] (اِخ ) نام مملکتی است در شمال ایران که نام مشهورش مازندران است در وجه تسمیه ٔ این لفظ اهل لغت نوشته اند که چون آن ملک جنگل زیاد دارد که با تبر اهل آن ملک بریده میشود و سلاح جنگی اهل آن ملک هم تبر بوده از این جهت تبرستان نامیده شد...
-
طبرستان
لغتنامه دهخدا
طبرستان . [ طَ ب َ رِ ] (اِخ ) (از: طبر+ ستان ، مزید مؤخر مکان ) لغتاً بمعنی مکان طبر (تپور) ها. و تپور نام قوم قدیمی ساکن آن ناحیت بوده است . (برهان ). بلادی است فراخ و وسیع طبری منسوب به آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مؤلف روضات الجنات ذیل ترجمه...