کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبرزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبرزد
لغتنامه دهخدا
تبرزد. [ ت َ ب َ زَ ] (اِ) پهلوی تورزت ، سانسکریت (دخیل ) توراجه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تبرزه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). نبات (فرهنگ جهانگیری ). نبات و قند سفید را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نبات و شکر معروف است . (انجمن آرا) (آنندر...
-
واژههای همآوا
-
طبرزد
لغتنامه دهخدا
طبرزد. [ طَ ب َ زَ ] (اِخ ) نامی از نامهای ایرانی .
-
طبرزد
لغتنامه دهخدا
طبرزد. [ طَ ب َ زَ ] (معرب ، اِ) معرب تبرزد. مأخوذ از پهلوی تورزت ، در سانسکریت (دخیل ). توارجه . (برهان قاطع چ معین ذیل تبرزد). بعضی چنین گفته اند: مُعرب است ، گویا که اطراف آن کنده شده به تبر. طبرزن و طبرزل ، مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکر....
-
جستوجو در متن
-
ذرورملکانا
لغتنامه دهخدا
ذرورملکانا. [ ] (اِ مرکب ) ترکیبی از انذروت مدبر و نشاسته و شکر تبرزد.
-
تبرزه
لغتنامه دهخدا
تبرزه . [ ت َ ب َ زَ / زِ ] (اِ) تبرزد. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). تبرزد بهمه ٔ معانی . (ناظم الاطباء). بمعنی طبرزد است که قند سفید باشد. || نمک بلوری . (برهان ). نوعی از نمک باشد که از کوه نیشابور و دیگر جبال بهم رسد،...
-
آبلوج
لغتنامه دهخدا
آبلوج . (اِ) قند مکرر. (تحفه ). قند سفید. و آن را اَبْلوج نیز گویند و اُبْلوج معرب آن است : تا آبلوج همچو تبرزد نشد بطعم تا چون نبات نیست بپیش نظر شکربادا نهاده در دهن دولتت مقیم دست نشاط و عیش بفتح و ظفر شکر.پوربهای جامی .
-
زد
لغتنامه دهخدا
زد. [ زَ / زِ ] (اِ) ماده ٔ چسبناک که از درخت و گیاه بیرون می تراود و لفظ عربیش صمغ است و در تداول عامه آنرا با فتح زاء خوانند. (فرهنگ نظام ). گویا در آخر بعض کلمات مرکب بمعنی صمغ است مانند بارزد، بام زد، بیرزد، تبرزد، یا طبرزد و کنگرزد. (یادداشت مؤ...
-
طبرزل
لغتنامه دهخدا
طبرزل . [ طَ ب َ زَ ] (معرب ، اِ) طبرزد. (بحر الجواهر) شکر. (منتهی الارب ). || اسم شکر معقود است که به فارسی آنرا نبات نامند. (فهرست مخزن الادویه ). قند ابلوج . شکر تبرزد. (مهذب الاسماء). طبرزن . رجوع به المعرب جوالیقی ص 228 شود.
-
طبرزن
لغتنامه دهخدا
طبرزن . [ طَ ب َ زَ ] (معرب ، اِ) شکر. (منتهی الارب ). شکر تبرزد. (مهذب الاسماء). || اسم شکر معقود است که به فارسی آنرا نبات نامند. (فهرست مخزن الادویه ). طبرزل . قند ابلوج . طبرزد. (بحر الجواهر). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 228 شود.
-
طبرزد
لغتنامه دهخدا
طبرزد. [ طَ ب َ زَ ] (معرب ، اِ) معرب تبرزد. مأخوذ از پهلوی تورزت ، در سانسکریت (دخیل ). توارجه . (برهان قاطع چ معین ذیل تبرزد). بعضی چنین گفته اند: مُعرب است ، گویا که اطراف آن کنده شده به تبر. طبرزن و طبرزل ، مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکر....
-
تبرزین
لغتنامه دهخدا
تبرزین . [ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ) (از: تبر، آلت شکستن هیزم + زین ) سلاح . تبر سلاح . تبری را گویند که سپاهیان بر پهلوی زین بندند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از برهان ). نوعی از تبر باشد که سپاهیان در زین اسب نگاه دارند. (غیاث اللغات ) (از ناظ...
-
معصفری
لغتنامه دهخدا
معصفری . [ م ُ ع َف َ ] (ص نسبی ) منسوب به معصفر. زردرنگ : بس که زخشکی گلو روغن خام می خوردچون یرقان گرفتگان گشته تنش معصفری . خاقانی .و با چهره ٔ معصفری و پشت از بار حوادث چنبری ... به نزدیک شاه آمد. (سندبادنامه ص 133).- معصفری آب ؛ آب به قرطم رنگ ...
-
ترشروی
لغتنامه دهخدا
ترشروی . [ ت ُ / ت ُ رُ رو ] (ص مرکب ) ترش رخساره ، کنایه از ناخوش و بیدماغ . (آنندراج ). ترشرو. عبوس : ما سیکی خوار نیک ، تازه رخ و صلحجوی تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی .منوچهری .مدبرروی و پلیدجامه و ترشروی مباش . (منتخب قابوسنامه ص 216). و خداون...