کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تباک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تباک
لغتنامه دهخدا
تباک . [ ت َ ] (اِ) تب . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
تباک
لغتنامه دهخدا
تباک . [ ت َ ] (اِخ ) شهزاده ٔ جهرم که تابع اردشیر بابکان بود. (از فهرست ولف ص 235):یکی نامور بود نامش تباک ابا آلت و لشکر و رای پاک که بر شهر جهرم بد او پادشاجهاندیده باداد و فرمانروا.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1939).ولیکن پراندیشه شه از تباک دل...
-
تباک
لغتنامه دهخدا
تباک .[ ت َ باک ک ] (ع مص ) ازدحام نمودن و بر هم نشستن قوم . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
آک
لغتنامه دهخدا
آک . (پسوند) ر تباک و خاشاک و خباک و سوزاک و فغاک و کاواک و مغاک و نماک ، حرف نسبت است . و در خوراک و پوشاک افاده ٔ لیاقت کند.
-
متباک
لغتنامه دهخدا
متباک . [ م ُ ت َباک ک ] (ع ص ) بر هم نشیننده و ازدحام نماینده . (آنندراج ). مجتمع و انبوه و فراهم آورنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تباک شود.
-
ژند و استا
لغتنامه دهخدا
ژند و استا. [ ژَ دُ اُ ] (اِخ ) ژند و اُست . اوستا نام کتاب مقدس زرتشتیان و ژند یا زند شرح آن است . رجوع به هریک از این دو کلمه و «ژند و اُست » شود : به فرهنگیان ده مرا از نخست چو آموختم ژند و استا درست . فردوسی .بجائی که دانست آتشکده است دگر ژند و ا...
-
پیروزه رنگ
لغتنامه دهخدا
پیروزه رنگ . [ زَ / زِ رَ ] (ص مرکب ) برنگ پیروزه . پیروزه فام . دارای لون فیروزه ای . کبود. فیروزجی : همه جامه ها کرده پیروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ . فردوسی .درو جرم گردون چو در قعر قلزم یکی دیگ پیروزه رنگ مدور. خاقانی .بسیچنده در آب ...
-
آژیر
لغتنامه دهخدا
آژیر. (ص ) محتذر. حَذِر. برحذر. محتاط. بپرهیز : کنون باید آژیر بودن ز شیرکه در مهرگان بچه دارند زیر. فردوسی .که برگشت از اینگونه افراسیاب همانا بجنگ تو دارد شتاب سپه را بیارای و آژیرباش شب و روز با ترکش و تیر باش . فردوسی .پراندیشه شد نامجوی از تباک ...
-
پاک کردن
لغتنامه دهخدا
پاک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محو کردن . ستردن . زدودن . ستردن فضول . طمس . با دست یا با زبان یارکو یا آلتی چیزی را از چیزی بردن چنانکه مرکب را از کاغذ و کلمه ای را از نامه و مانند آن : ای طرفه ٔ خوبان من ای شهره ٔ ری لب را بسردزک بکن پاک از می . ...
-
پراندیشه
لغتنامه دهخدا
پراندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )اندیشناک . با فکرهای گوناگون . اندوهناک . اندوهگین . اندوهگن . غمگین . غمگن . ترسان . بیمناک . پربیم . و این کلمه با مصادر شدن و گشتن و کردن صرف شود (پر اندیشه شدن . پر اندیشه گشتن . پر اندیشه کردن ) : از آن ک...
-
آلت
لغتنامه دهخدا
آلت . [ ل َ ] (ع اِ) آله . واسطه ٔ میان فاعل و مفعول در رسیدن اثر، چون اره برای نجار. افزار. ابزار. دست افزار. (مهذب الاسماء). ساز کار. ساز. (زمخشری ). ادات . ساز دست : ببازار شد مشک و آلت ببردگروکان به پرمایه مردی سپرد. فردوسی .هیونی جدا زآلت بزم و ...
-
رنگ
لغتنامه دهخدا
رنگ . [ رَ ] (اِ) لون . (برهان قاطع). اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، بعربی لون گویند. (فرهنگ نظام ). لون یعنی اثر مخصوصی که در چشم از انعکاس اشعه ٔ نور در روی اجسام پدید آید. (ناظم الاطباء). آرنگ . گون . گونه . (برهان قاطع). صِبْغ. (...