کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تباهیزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تباهی
لغتنامه دهخدا
تباهی . [ ت َ ] (حامص ) نابودی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || فساد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (دهار) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خرابی . (ناظم الاطباء). خراب بودن . (فرهنگ نظام ) : دگر جادوی نام او نام خواست که هرگز دلش جز تباهی نخواست . دقیقی .تباه...
-
تباهی
لغتنامه دهخدا
تباهی . [ ت َ ] (ع مص ) (از «ب هَ و») بایکدیگر فخر نمودن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || با یکدیگر معارضه نمودن . (آنندراج ).
-
زأد
لغتنامه دهخدا
زأد. [ زَءْدْ / زَ ءَ / زُءْدْ ] (ع مص ) ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و زئود نیز آمده . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به زئود شود.
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِ) سن و سال . (برهان قاطع) (آنندراج ). لهذا مردم سالخورده را بزادبرآمده خوانند. (برهان قاطع) : مردی جوان و زادش زیر چهل ولیکن سنگش چو سنگ پیری دیرینه و معمّر.فرخی .همه کرامت زین رو همی رسید به وی بدان زمان که کم از بیست ساله بود به زاد. فرخی ....
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) (باب الَ ...) یکی از دروازه های نیشابور بوده است . مؤلف تاریخ سیستان آرد: عمرو لیث با لشکر رافعبن هرثمه [ که بنفع خلیفه نبرد میکرد و در نیشابور محصور شده بود ] نزدیک دروازه [ باب الزاد ] بهم رسیدند و عمرو بفرمود تا گرد نیشابور کنده کردند...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) ابن خودکام مکنی به ابوالوفاء شاعر و نویسنده ٔ معاصر ابوسعد شهریاربن خسرو. وی نامه ای (متضمن توصیف حویزه و اهالی آن و شکایت از زمان و داستان گاوش که شکار درندگان گردیده ) خطاب به شهریاربن خسرو نگاشته که به این ابیات شروع میگردد:لو شاب طرف ...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) ابن ماهیان بن مهربن دابر الهمدانی ازملوک حیره است که پس از ایاس بن قبیصه طائی فرمانروای عرب شد و هفده سال پادشاهی نمود. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 261). و رجوع به زادیه در این لغت نامه شود.
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) زاتون . زاد. امیر برشلونه . شکیب ارسلان آرد:امیر برشلونه را زاتون و زادو و زاد نیز خوانند و بنظر میرسد محرّف سعدون و یا سعد باشد. (الحلل السندسیة ج 2 ص 210). و رجوع به زاتون در این لغت نامه شود.
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (ع اِ) طعامی که در سفر با خود گیرند. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). توشه . (دهار) (آنندراج ) : زاد همی ساز و شغل خوش همی برچند بری شغل نای و شغل چغانه . کسائی .بی زاد مشو برون و مفلس زین خیمه ٔ بی در مدوّر. ناصرخسرو.زاد برگیر و سبک باش و مکن جای...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (مص مرخم ) بمعنی زائیدن باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ رازی ). زادبوم ؛ وطن . رجوع به زادبوم شود. || مخفف زاده . زائیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). فرزند. (شرفنامه ٔ منیری ) : بر شاه شد زادفرخ چو گردسخنهای ایشان همه یاد کرد. فردوسی ...
-
تباهی آوردن
لغتنامه دهخدا
تباهی آوردن . [ ت َ وَ دَ ] (مص مرکب ) فساد انداختن : شه چو ظالم بود نپاید دیرزود گردد بر او مخالف چیررخنه در پادشاهی آرد ظلم در ممالک تباهی آرد ظلم .سنایی .
-
تباهی پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
تباهی پذیرفتن . [ ت َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) فساد پذیرفتن . فنا پذیرفتن . تباهی گرفتن : نگه کن بدین گنبد تیزگرد...نه از جنبش آرام گیرد همی نه چون ما تباهی پذیرد همی .فردوسی .
-
تباهی جستن
لغتنامه دهخدا
تباهی جستن . [ ت َ ج ُ ت َ ](مص مرکب ) فساد جستن . افساد. تباهکاری : مر او را گفت دیدی این چنین کارنگه کن تا پسندد هیچ هشیارکه رامین با زنم جوید تباهی کند بد نام من در پادشاهی .(ویس و رامین ).
-
تباهی دادن
لغتنامه دهخدا
تباهی دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) فنا کردن . نابود ساختن . هلاک کردن : تو جان از پی پادشاهی مده تنت را بخیره تباهی مده .فردوسی .
-
تباهی شدن
لغتنامه دهخدا
تباهی شدن .[ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضایع شدن . (ناظم الاطباء).- تباهی شدن کشتی ؛ به ساحل مقصود نرسیدن کشتی و این مجاز است . (آنندراج ) : فغان کز موج آبی کشتی بختم تباهی شدمتاع چند جمع آورده بودم قوت ماهی شد.طالب آملی (از آنندراج ).