کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تأمورة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تأمورة
لغتنامه دهخدا
تأمورة. [ ت َءْ رَ ] (ع اِ) رجوع به تأمور و تامور و تاموره شود.
-
واژههای مشابه
-
تامورة
لغتنامه دهخدا
تامورة. [ رَ ] (معرب ، اِ) خوابگاه شیر. گویند فلان اسد فی تامورته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جای شیر. (المعرب جوالیقی ). عریسة الاسد. و منه قول عمروبن معدی کرب فی سعد: اسد فی تأمورته ؛ ای فی عرینه . (اقرب الموارد). || می . || اب...
-
جستوجو در متن
-
تأمور
لغتنامه دهخدا
تأمور. [ ت َءْ ] (ع اِ) رجوع به تامور و تامورة شود.
-
تامور
لغتنامه دهخدا
تامور. (معرب ، اِ) جوالیقی به نقل از ابن درید گوید: این کلمه از سریانی گرفته شده است . (المعرب ص 85). آوند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظرف . (اقرب الموارد)(تاج العروس ). || جان و حیات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دل و دانه ٔ دل و حیات آن ....
-
آبدستان
لغتنامه دهخدا
آبدستان . [ دَ ] (اِ مرکب ) آفتابه ای که بدان دست و روی شویند. ابریق . (مهذب الاسماء). تاموره . مطهره : سر فروبرد و آبدستان خواست بازوی شهریار را بربست . عسجدی یا سنائی یا عنصری .درساعت طشت و آبدستان بیاوردند. (تاریخ برامکه ).آسمان آورده زرین آبدستان...
-
صومعه
لغتنامه دهخدا
صومعه . [ ص َ م َ ع َ ] (ع اِ) عبادت خانه ٔ ترسایان و نصاری که سر آن بلند و باریک سازند. (غیاث اللغات ). جای عبادت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). عبادت جای . (مهذب الاسماء). خانه ای است مر ترسایان را. (منتهی الارب ). کاره . طربال . تامورة. عجوز. ج ، صوا...
-
ابریق
لغتنامه دهخدا
ابریق . [ اِ ] (معرب ، اِ) معرب آبری (تاج العروس ) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب : ابریق می مرا شکستی ربّی برمن در عیش من ببستی ربّی . (منسوب به خیام ). || آبدستان . (خلاص نطنزی ) (مهذب الاسماء). تاموره . || کوزه ٔ آب . کوزه : پس فروشد ابله ایمان را...
-
حقه
لغتنامه دهخدا
حقه . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) تحریفی از اوقیه و وقیة. || دراهواز مساوی است با 280 مثقال ، و چهل حقه یک هندروت است . || امروز در عراق حقه ، معادل است با28282 لیور انگلیسی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || حقه ، یا حقه ٔ وافور؛ ظرفی خرد به اندازه ٔ ...
-
غلاف
لغتنامه دهخدا
غلاف . [ غ ُ / غ ِ / غ َ ] (ع اِ) پوشش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آنچه بدان چیزی را بپوشانند. الغشاءیغشی به الشی ٔ کغلاف القارورة و السیف و الکتاب ، یقال : «جرد السیف من غلافه ». (اقرب الموارد). لفافه و هرآنچه چیزی را احاطه کند. (ناظم الاطباء) : بفر...