کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تأبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تأبه
لغتنامه دهخدا
تأبه . [ ت َ ءَب ْ ب ُه ْ ] (ع مص ) تکبر کردن . بزرگی نمودن . || منزه شدن از... (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
تابه
لغتنامه دهخدا
تابه . (اِخ ) ظاهراً نام محلی است در حوالی خوزستان : بعد او [ آن تیوخوس ] کاری کرد که در زمان اسکندر و جانشینانش روی نداده بود یعنی طمع بذخایر معابد ملل تابعه اش ورزید و خواست از این راه اندوخته ای تحصیل کند. با این مقصود با قشونی حرکت کرده بخوزستان ...
-
تابه
لغتنامه دهخدا
تابه . [ ب َ ] (ع مص ) بازگشت از گناه . (منتهی الارب ).
-
تابه
لغتنامه دهخدا
تابه . [ب َ / ب ِ ] (اِ) (از: تاب + ه پسوند آلت ). پهلوی تاپک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشد پهن که در آن کوکو و خاگینه و ماهی بریان کنند. (برهان ) (آنندراج ). ظرفی است برای پختن چیزی از قبیل گوشت و ماهی و غیره و آن را ماهی تابه نیز گویند....
-
آب تابه
لغتنامه دهخدا
آب تابه . [ تا ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن آب گرم کنند. || ابریق . آفتابه .
-
تابه ٔ زر
لغتنامه دهخدا
تابه ٔ زر. [ ب َ / ب ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالم تاب است . (برهان ). کنایه از آفتاب و آن را ترازوی زر و ترک نیمروز وترنج زر وترنج مهرگان نیز خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : تابه ٔ زر ندیده ای بر سر ماهی آمده چشمه ٔ خوربحو...
-
تابه ٔ نقل
لغتنامه دهخدا
تابه ٔ نقل . [ ب َ / ب ِ ی ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تابه ای که برآن نقلها را بو دهند مثل پسته و بادام : از آن لب بود تاب و تب حاصلم بود تابه ٔ نقل ، نقلش دلم .میرزا وحید (درتعریف قناد) (آنندراج ).
-
تابه بریان
لغتنامه دهخدا
تابه بریان . [ ب َ / ب ِ ب ِ ] (اِ مرکب ) گوشت پخته را گویند که مانند ماهی در میان تابه با روغن برشته کرده و سیر و سرکه بر آن زده باشند (برهان ) (آنندراج ). دم پختیست که بعد پختن گوشت میان روغن گاو برشته می کنند. اگر از شوربای آن ترید کنند لطیفتر آید...
-
تابه ماهی
لغتنامه دهخدا
تابه ماهی . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) ماهی که بعد از پختن در روغن بریان کنند. (آنندراج ).
-
سرآب تابه
لغتنامه دهخدا
سرآب تابه . [ س َ تا ب َ ] (اِخ ) دهی است در هشت فرسخی میانه ٔ جنوب و مشرق درّاهان واقع است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
ماهی تابه
لغتنامه دهخدا
ماهی تابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی مسین یا جز آن با دسته که ماهی و جز آن را در آن سرخ کنند. ماهی سرخ کن .ماهی تاوه . ماهی توه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
پای تابه
لغتنامه دهخدا
پای تابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) لفاف . لفافه . (السامی ). جامه ٔ سطبر که بچند تای مسافران برپای پیچند دفع سرما یا چستی و چالاکی رفتار را. پای پیچ : و از وی [ از چغانیان ] پای تابه خیزد و گلیمینه و بساط پشمین . (حدود العالم ص 109). پس رداء او بستد...
-
خشت تابه
لغتنامه دهخدا
خشت تابه . [ خ ِ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) کوره و داش خشت پزی . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).