کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تأهل
لغتنامه دهخدا
تأهل . [ ت َ ءَهَْ هَُ ] (ع مص ) زن کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بااهل شدن . (زوزنی ) (از قطر المحیط). زن خواستن و با اهل شدن . (منتهی الارب ). زن خواستن و صاحب عیال و اطفال شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زن خواستن و نکاح کردن . (فرهنگ نظام...
-
تأهل ساختن
لغتنامه دهخدا
تأهل ساختن . [ ت َ ءَهَْ هَُ ت َ ] (مص مرکب ) تأهل . زن کردن . زن گرفتن . صاحب اهل شدن : و ابوطالب به قم آمد و ساکن شد و تأهل ساخت . (تاریخ قم ). رجوع به تأهل شود.
-
واژههای همآوا
-
طاهل
لغتنامه دهخدا
طاهل . [ هَِ ] (ع ص ) آب مزه و رنگ برگردیده . (منتهی الارب ). آب بدبو.
-
طاحل
لغتنامه دهخدا
طاحل . [ ح ِ ] (ع ص ) سپُر زرنگ .- خمر طاحل ؛ خمر کدر تیره رنگ و کذلک غبار طاحل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
اتهال
لغتنامه دهخدا
اتهال . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) تأهل . (منتهی الارب ).
-
نامتأهل
لغتنامه دهخدا
نامتأهل . [م ُ ت َ ءَهَْ هَِ ] (ص مرکب ) ناکتخدا. که تأهل اختیار نکرده است . عزب . که صاحب زن و عیال نیست . مجرد.
-
زن گرفتن
لغتنامه دهخدا
زن گرفتن . [ زَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زن کردن . ازدواج . تأهل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنی را به عقد ازدواج درآوردن . زناشویی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زن و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
همسر داشتن
لغتنامه دهخدا
همسر داشتن . [ هََ س َ ت َ ] (مص مرکب ) یکسان شمردن . مانند یکدیگر تصور کردن : بشناس مبدع را ز خالق تا نداری همسرش حیدر همین کرده ست اشارت خلق را بر منبرش . ناصرخسرو.|| در تداول امروز، تأهل . زن داشتن .
-
تعزب
لغتنامه دهخدا
تعزب . [ ت َ ع َزْ زُ ] (ع مص ) عزب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ترک نمودن نکاح را، یقال : تعزب فلان ثم تأهل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
اهول
لغتنامه دهخدا
اهول . [ اُ] (ع مص ) زن خواستن . با اهل شدن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). تأهل . زن خواستن . با اهل شدن . || آرام یافتن و بی پژمان شدن به کسی . (ناظم الاطباء). || اهل بالمکان (مجهولا)؛به اهل خویش آبادان گردید آن جای . (ناظم الاطباء).
-
کدخدا شدن
لغتنامه دهخدا
کدخدا شدن . [ ک َ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زن گرفتن . تأهل کردن . بَضع. (یادداشت مؤلف ). شوهر شدن : چنان کودک نارسیده بجای یکی زن گزین کردو شد کدخدای . فردوسی . || با زن باکره آرمیدن شوی . (یادداشت مؤلف ).- کدخدا شدن داماد ؛ برداشتن شوی بکارت زن را...
-
اسپیریدون
لغتنامه دهخدا
اسپیریدون . [ اِ دُن ْ ] (اِخ ) اسپیریدیون . یکی از قدیسین نصاری . مولد او جزیره ٔ قبرس . وی مترپولیت (مطران ) لفکوشه (که آنگاه ترمینونته نام داشت ) گردید و وفات او به سال 348 م . بود. او گله های گوسفند داشت و به شبانی مشغول بود و پس ازرسیدن به درجه ...
-
مهرعلی تبریزی
لغتنامه دهخدا
مهرعلی تبریزی . [ م ِ ع َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) (ملا...) از شعرا و ادبای متأخر ایران در تبریز بود و زندگانی آزادانه و وارسته ای داشت . ملامهرعلی در اوایل سلطنت قاجاریه در تبریز زندگانی مینمود. تولد او در خوی بود، سپس به تبریز آمده و در این شهر شهرت پیدا ...