کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تانیسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تانیسر
لغتنامه دهخدا
تانیسر. [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است در هندوستان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). گردیزی در زین الاخبار آرد: در سنه ٔ احدی و اربعمائه (401 هَ . ق .)... چنین خبر آوردند مر امیر محمود را، که تانیسر جایی بزرگ است و بتان بسیار اندرون ، و ...
-
واژههای مشابه
-
بهار تانیسر
لغتنامه دهخدا
بهار تانیسر. [ ب َ رِ س َ ] (اِخ ) بتخانه ٔ تانیسر. رجوع به تانیسر شود : از آنکه جایگه حج هندوان بودی بهار گنگ بکند و بهار تانیسر.عنصری .
-
جستوجو در متن
-
دارنی
لغتنامه دهخدا
دارنی . [ رِ ] (اِخ ) نام موضعی است به هندوستان . (آنندراج ). در آنجا در زمان محمود غزنوی بتخانه ای بود که بدست او ویران شده است : بکشت مردم بتخانه ها و بسوخت چنانکه بتکده ٔ دارنی و تانیسر.فرخی .
-
تانیشر
لغتنامه دهخدا
تانیشر. (اِخ ) یکی از شهرهای مهم هند که بت موسوم به «چکرسوان » در آن بود و نزد هنود مقدس محسوب میشد. رجوع به «تانیسر» و ماللهند بیرونی ص 56، 97، 100، 152، 153، 159،162، 163، 201، 252، 274 و 275 و التفهیم بیرونی چ جلال همایی ص 193 و حاشیه ٔ 8 صص 193-1...
-
بهار گنگ
لغتنامه دهخدا
بهار گنگ . [ ب َ رِ گ َ ] (اِخ ) بهار چین . بهشت گنگ : تا چون بهار گنگ شد از بوی او جهان دو چشم خسروانی چون رود گنگ شد. ابوطاهر خسروانی .از آنکه جایگه حج هندوان بودی بهار گنگ بکند و بهار تانیسر. عنصری (دیوان چ قریب ص 113).ما را بهشت تست بکار و بکار ن...
-
خیارة
لغتنامه دهخدا
خیارة. [ رَ ] (ع ص ) خیاره . گزیده . مقابل رذاله . (یادداشت مؤلف ). هر چیز بسیار ظریف و لطیف و گزیده . (ناظم الاطباء) : غلامان [ غازی ] را بوثاق آوردند... و سلطان ایشان را پیش خواست و هر چه خیاره تر بود بوثاق فرستاد. (تاریخ بیهقی ). هر غلامی که خیار...
-
خاص
لغتنامه دهخدا
خاص . [ خاص ص ] (ع ص ، اِ) ضد عام . (اقرب الموارد) (تاج العروس ) : نا ممکن است این سخن بر خاص لفظی است این در میانه ٔ عام . فرخی .من دگر یاران خود را آزمودم خاص و عام نی یکیشان رازدار و نی وفا اندر دو تن . منوچهری .غرض تو آن بود تا ملک بر من بشورانی ...
-
افکندن
لغتنامه دهخدا
افکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص ) در پهلوی افگندن و اپکندن . از پیشوند اپا + کن بمعنی انداختن . بدور انداختن . ساقط کردن . دورکردن . فرش گستردن . از شماره بیرون کردن . (از حاشیه ٔبرهان چ معین ). افگندن . اوگندن . بمعنی انداختن . پرت کردن . بر زمین زدن . سا...