کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تالاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تالاب
لغتنامه دهخدا
تالاب . (اِ) تال . (برهان ). آبگیر و استخر را در هند تالاب گویند. (فرهنگ نظام ). آبگیر و استخر وبرکه . (ناظم الاطباء). استخر. (برهان ). غدیر. کول .
-
واژههای مشابه
-
تالاب رود
لغتنامه دهخدا
تالاب رود. (اِخ ) رودی است که بدریاچه ٔ هامون ریزد و تا محل تلاقی با رود میرجاوه ، خط سرحدی ایران در بلوچستان تعیین شده است .
-
جستوجو در متن
-
کیکو
لغتنامه دهخدا
کیکو. (اِ) به معنی تالاب و کولاب در رشیدی آمده . (آنندراج ). تالاب و آبگیر و کیلو. || چکاوک . (ناظم الاطباء).
-
لیلو
لغتنامه دهخدا
لیلو. (اِ) تالاب و استخر و آبگیر را گویند. (برهان ).
-
کیلو
لغتنامه دهخدا
کیلو. (اِ) کولاب و تالاب . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). استخر و تالاب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). استخر. تالاب . آبگیر. (فرهنگ فارسی معین ). || خندق و مغاک . (ناظم الاطباء). || آنجای از کنار رودخانه که مردمان در آنجابدن خود را می شوی...
-
تال
لغتنامه دهخدا
تال . (اِ) آبگیر باشد و آن را تالاب نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). آبگیر و تالاب و استخر و برکه ٔ بزرگ را نیز گفته اند. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). و بعضی گویند به این معنی هندی است . (برهان ). بعضی از اهل لغت «تال » را بمعنی آبگیر هم نوشته...
-
تلاب
لغتنامه دهخدا
تلاب . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) تالاب و حوض و آب بیرون ریخته شده . (ناظم الاطباء).
-
کمم
لغتنامه دهخدا
کمم . [ ک َ م َ ] (اِخ ) نام تالاب در کشمیر. (غیاث ). نام تالابی در کشمیر. (ناظم الاطباء).
-
ستخر
لغتنامه دهخدا
ستخر. [ س ِ ت َ ] (اِ) مخفف استخر است که تالاب و آبگیر باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). رجوع به استخر و اصطخر و صطخر شود.
-
ستل
لغتنامه دهخدا
ستل . [ س َ ت َ ] (اِ) آب گیر و تالاب و استخر. (برهان ) (آنندراج ). آبگیر و آن را استل و ستخر و استخر نیز گویند. (از جهانگیری ).
-
یکک
لغتنامه دهخدا
یکک . [ ی َ ک َ ] (اِ) آبگیر. تالاب . برکه . (ناظم الاطباء). رجوع به آبگیر و برکه شود.
-
آب زه
لغتنامه دهخدا
آب زه . [ زِه ْ ] (اِمرکب ) آبی که از کنار چشمه یا رود و تالاب و امثال آن زِهَد یعنی ترابد و آن را زه آب نیز گویند. نزیز.
-
استخر
لغتنامه دهخدا
استخر. [ اِ ت َ ] (اِ) آبگیر. (برهان ). تالاب . (غیاث ) (برهان ): ترعه ؛ دهانه ٔ حوض و استخر. (منتهی الارب ).