کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تگ و تاز
لغتنامه دهخدا
تگ و تاز. [ ت َ گ ُ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تگاپوی . تاختن و دویدن . (فرهنگ رشیدی ). دویدن و تاختن . (آنندراج ) : پای در دامن قناعت گیرتا نسوزی به آتش تگ و تاز. صائب .نفست از طول امل چند بود در تگ و تازرسن این سگ دیوانه کنی چند دراز.واعظ قزوینی (از ...
-
تک و تاز
لغتنامه دهخدا
تک و تاز. [ ت َ ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تک و تا. (غیاث اللغات ) دو و تاخت . (ناظم الاطباء). تکاپوی : در سلاح و سواری و تک و تازگوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی .خورشید که او چشم و چراغست جهان رااز شوق رخت در تک و تازست چه گویم . عطار. || جستجو ...
-
واژههای همآوا
-
تئز
لغتنامه دهخدا
تئز. [ ت َ ءِ ] (ع اِ) خر استوارخلقت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء).
-
تاض
لغتنامه دهخدا
تاض . (اِ)زنک را گویند، یعنی فاحشه ٔ بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 227).
-
طاذ
لغتنامه دهخدا
طاذ. (اِخ ) قریه ای است از اصفهان . (معجم البلدان ).
-
تعز
لغتنامه دهخدا
تعز. [ ت َع ِزْز ] (اِخ ) تختگاه و دارالسلطنه ٔ یمن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قلعه ٔ بزرگی از قلاع مشهور یمن . (از معجم البلدان ). در زمانی که ابن بطوطه به یمن مسافرت کرده این شهر دارالاماره ٔ یمن بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به قا...
-
جستوجو در متن
-
یکتاز
لغتنامه دهخدا
یکتاز. [ ی َ /ی ِ ] (نف مرکب ) یکه تاز. (آنندراج ). آنکه تنها بر دشمن حمله می کند. (ناظم الاطباء). رجوع یه یکه تاز شود.
-
حست حست
لغتنامه دهخدا
حست حست . [ ح َ ح َ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت کندی حرکت چاروا و ستور : او هست حست حست و من او را بچوب و سنگ سوی عزیز دولت و دین تاز تاز تاز.روحی ولوالجی .
-
پیش تازی
لغتنامه دهخدا
پیش تازی . (حامص مرکب ) عمل پیش تاز.
-
گرمتازی
لغتنامه دهخدا
گرمتازی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) تندی در تاخت و تاز.
-
یکه تازی
لغتنامه دهخدا
یکه تازی . [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل یکه تاز. رجوع به یکه تاز شود.
-
تگتاز
لغتنامه دهخدا
تگتاز. [ ت َ ] (اِ مرکب ) تاختن و دویدن و جستجو کردن باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از ناظم الاطباء). رجوع به تک و تاز و تگ و تاز شود.
-
چاپول
لغتنامه دهخدا
چاپول . (اِ) (ترکی ، اِ) تاخت و تاز و تاراج . (ناظم الاطباء).
-
تازان
لغتنامه دهخدا
تازان . (اِ) ج ِ تاز، بمعنی محبوبان و امردان . (از فرهنگ نظام ).