کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تازیانه زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تازیانه زدن
لغتنامه دهخدا
تازیانه زدن . [ ن َ / ن ِ زَ دَ ](مص مرکب ) کسی را با تازیانه سیاست کردن و تنبیه نمودن . (ناظم الاطباء) : دیده بود که امیر محمود با معدل داد که وی عامل هرات بود و به ابوسعید خاص ... چه سیاست ها راندن فرمود از تازیانه زدن و دست وپای بریدن و شکنجه ها. ...
-
واژههای مشابه
-
هم تازیانه
لغتنامه دهخدا
هم تازیانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از شریک در تاختن و تاراج کردن باشد. (از انجمن آرا). دو کس را گویند که در اسب تاختن و تاخت و تاراج نمودن شریک باشند. (برهان ).
-
تازیانه ٔ آتش
لغتنامه دهخدا
تازیانه ٔ آتش . [ ن َ / ن ِ ی ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حدّت زبانه ٔ آتش : تپیدن دل ما صائب اختیاری نیست به تازیانه ٔ آتش کباب میگردد.صائب .
-
تازیانه ٔ زرین
لغتنامه دهخدا
تازیانه ٔ زرین . [ ن َ / ن ِ ی ِ زَرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً اشعه ٔ خورشید است : به سر تازیانه ٔ زرین شاه گردون گرفت عالم صبح .خاقانی .
-
بسر تازیانه بخشیدن
لغتنامه دهخدا
بسر تازیانه بخشیدن . [ ب ِ س َ رِ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) بسر تازیانه دادن . چیزی را سهل و فرومایه دانسته به اشاره ٔ سر تازیانه عطا فرمودن . (آنندراج ) : آوریدی جهان به تیغ فرازبسر تازیانه دادی باز. نظامی (از آنندراج ).خسرو بسر تازیانه بخشدچون ...
-
بسر تازیانه گرفتن
لغتنامه دهخدا
بسر تازیانه گرفتن . [ ب ِ س َ رِ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بسرسواری بی جدال و قتال گرفتن . (آنندراج ). کنایه از بی تیغ و شمشیر و بسر سواری گرفتن باشد. ای بغیر تیغ بیدرنگ بزخم تازیانه فتح کردن . (از مؤید الفضلاء).
-
جستوجو در متن
-
چوب زدن
لغتنامه دهخدا
چوب زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ضربه وارد کردن با چوب بر چیزی . ضربت بوسیله ٔ چوب . زخم و ضربه زدن با چوب و غیره . زدن با ترکه : همی چوب زد بر سرش ساروان ز رفتن بماند آن زمان کاروان . فردوسی .کز این پس من او را بچوبی زنم که عبرت بگیرند از او بر زنم . ...
-
مشلق
لغتنامه دهخدا
مشلق . [ م ُ ش َل ْ ل َ ] (ص ) نعت مفعولی منحوت از شلاق . در تداول عامه سخت تازیانه خورده . (یادداشت مؤلف ).- مشلق کردن ؛ به شلاق زدن . به تازیانه زدن . بسیار زدن . (یادداشت مؤلف ).
-
سوط
لغتنامه دهخدا
سوط. [ س َ] (ع مص ) تازیانه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به تازیانه زدن . (غیاث ). || آمیختن چیزی به چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آمیختن .(المصادر زوزنی ). || بمسوطة جنبانیدن آنچه در دیگ است تا بیامیزد. (منتهی الارب ) (آنندراج...
-
جلد
لغتنامه دهخدا
جلد. [ ج َ ] (ع ص ) چابک از هر چیزی . ج ، اَجلاد، جِلاد، جُلُد. (منتهی الارب ). تیز و شتاب . کذا فی الرشیدی . (آنندراج ). شتاب و زود و تیز و چست و چالاک و چابک . (ناظم الاطباء). جَلید. بشکول . (مهذب الاسماء). || (مص ) زدن . ضرب . هرو. عصو. || گزیدن (...
-
بتازیانه زدن
لغتنامه دهخدا
بتازیانه زدن . [ ب ِ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب )تازیانه زدن کسی را. جلد. (از ترجمان القرآن ). سوط.(دهار). تسویط. مسن . افشاغ . (تاج المصادر بیهقی ).
-
حبق
لغتنامه دهخدا
حبق . [ ح َ ب ِ ] (ع مص ، اِ) تیز. گوز. (منتهی الارب ). و بیشتر استعمال آن در شتران و گوسفندان است . (آنندراج ). ضُراط.(مهذب الاسماء). حصم . تیز دادن . باد رها کردن . رجوع به حباق و حباج شود. || به تازیانه و رسن و چوب خرما زدن . به شاخ درخت و رسن و ت...
-
صمح
لغتنامه دهخدا
صمح . [ ص َ ] (ع مص ) گداختن گرما دماغ کسی را بگرمی خود. || تازیانه زدن کسی را. || درشتی کردن با کسی در سؤال و جز آن . (منتهی الارب ).