کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تازه کند طهماسب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تازه کند طهماسب
لغتنامه دهخدا
تازه کند طهماسب . [ زَ ک َ دِ طَس ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر است که در 11هزارگزی جنوب خاوری اهر و 4هزارگزی شوسه ٔ اهر- خیاو واقع است . کوهستانی ، معتدل ، مایل بگرمی ، مالاریائی . 194 تن سکنه دارد، شیعه ، ترکی . آب آن از چش...
-
واژههای مشابه
-
تازه اندرز
لغتنامه دهخدا
تازه اندرز. [ زَ / زِ اَ دَ ] (اِ مرکب ) اندرز تازه . اندرز نو : بگویم یکی تازه اندرز نیزکه آن برتر از دیده و جان و چیز. فردوسی .رجوع به تازه شود.
-
تازه اندیشه
لغتنامه دهخدا
تازه اندیشه . [ زَ / زِ اَ ش َ / ش ِ] (اِ مرکب ) اندیشه ٔ تازه . اندیشه ٔ نو : فرخزاد گفت و سپهبد شنیدیکی تازه اندیشه آمد پدید. فردوسی .رجوع به تازه شود.
-
تازه باغ
لغتنامه دهخدا
تازه باغ . [ زَ / زِ ](اِ مرکب ) باغ خوش و خرم . باغ باطراوت : فروزنده در صحن آن تازه باغ ز می شبچراغی بشب چون چراغ . نظامی .رجوع به تازه شود.
-
تازه بنیاد
لغتنامه دهخدا
تازه بنیاد.[ زَ / زِ ب ُن ْ ] (اِ مرکب ) بنیاد نو. اساس تازه :بداد جهان آفرین شاد باش جهان را یکی تازه بنیادباش .فردوسی .
-
تازه بوم
لغتنامه دهخدا
تازه بوم . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) جا و مقام تازه . منزل خوش و نیک . سرزمین خرم : بفرمود تا نامداران روم برفتند صد مرد از آن تازه بوم . فردوسی .فرستاده برگشت از آن تازه بوم بیامد بنزدیک پیران روم .فردوسی .
-
تازه بهار
لغتنامه دهخدا
تازه بهار. [ زَ / زِ ب َ ] (اِ مرکب ) گل از نو شکفته . (ناظم الاطباء). || نوبهار. رجوع بهمین کلمه شود. || زمین آرایش یافته از بهار مجدد. (ناظم الاطباء). || مجازاً زیباروی و باطراوت را گویند : ای تازه بهار سخت پدرامی پیرایه ٔ دهر و زیور عصری . منوچهری...
-
تازه ترنج
لغتنامه دهخدا
تازه ترنج . [ زَ / زِ ت ُ رَ ] (اِ مرکب ) ترنج تر و لطیف . || در این شعر به مجاز بمعنی زیباروی آمده : زآن تازه ترنج نورسیده نظاره ترنج و کف بریده .نظامی .
-
تازه داشتن
لغتنامه دهخدا
تازه داشتن . [ زَ / زِ ت َ ] (مص مرکب ) مجازاً، خوش داشتن : تو طبع و دل را هم شاد و تازه دار همی که خسروی بتو تازه ست و مملکت بتو شاد. مسعودسعد. || تجدید کردن . از نو بکاربردن . احیا کردن : در توحید زن کآوازه داری چرا رسم مغان را تازه داری ؟ نظامی . ...
-
تازه رخساره
لغتنامه دهخدا
تازه رخساره . [ زَ / زِ رُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رخساره ٔ تازه . روی خوش و گشاده : نگه کرد گرسیوز نامداربدان تازه رخساره ٔ شهریار.فردوسی .
-
تازه ساختن
لغتنامه دهخدا
تازه ساختن . [ زَ / زِ ت َ ] (مص مرکب ) نو کردن . تجدید کردن : طالب آیین ترنم تازه ساخت چون نسازد، عندلیب آمل است . کلیم (از آنندراج ).و بر این قیاس است تازه ساختن داغ ، یعنی تجدید کردن سوگ و غم . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 87 شود. || تازه ساختن بنا...
-
تازه شدن
لغتنامه دهخدا
تازه شدن . [ زَ / زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) باطراوت شدن . خرم شدن . شکفته و خرم شدن . تازه گشتن . تازه گردیدن : وز آن روی دارا بیامد براه جهان تازه شد یکسر از فر شاه . فردوسی .چو افراسیاب آن از ایشان شنیدبکردار گل تازه شد بشکفید. فردوسی .چو بشنید گفتار ...
-
تازه عروس
لغتنامه دهخدا
تازه عروس . [ زَ / زِ ع َ ] (اِ مرکب ) دختری که تازه بخانه ٔ شوی رفته باشد. نوبیوگ : در زیور پارسی و تازی این تازه عروس را طرازی .نظامی .
-
تازه گشتن
لغتنامه دهخدا
تازه گشتن . [ زَ / زِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بنوی پدید آمدن . تازه گردیدن . حادث شدن : و اگر از جانبی خبری تازه گشتی بازگفتندی . (تاریخ بیهقی ). آنچه تازه گشت بازنموده آمد و حقیقت ایزدتعالی تواند دانست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 515).منتظریم جواب این نامه...