کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تازنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تازنده
لغتنامه دهخدا
تازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) دونده . (آنندراج ). از تاختن و تاز، تندرو : چو خورشید بر چرخ لشکر کشیدشب تار تازنده شد ناپدیدیکی انجمن کرد خاقان چین بزرگان و گردان توران زمین . فردوسی .مثال داد که فلان خیلتاش را که تازنده ای بود از تازندگان که همتا ندا...
-
جستوجو در متن
-
تازندگان
لغتنامه دهخدا
تازندگان . [ زَ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ تازنده . دوندگان . حمله کنندگان : و خیلتاش و مردی از عرب از تازندگان دیوسواران نامزد شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). تازنده ای بود از تازندگان که همتا نداشت . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 117). رجوع به تاختن و تاز و تازنده...
-
تیرتاز
لغتنامه دهخدا
تیرتاز. (نف مرکب ) تازنده چون تیر. تیزتاز. رجوع به تیزتاز شود.
-
گرمتاز
لغتنامه دهخدا
گرمتاز. [ گ َ ] (نف مرکب ) تند درتاخت و تاز. تند تازنده . بشتاب تازنده : پیش خوانپایه ٔ سلیمانی سخن مور گرمتاز فرست .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 574).
-
مقاوس
لغتنامه دهخدا
مقاوس . [ م ُ وِ ] (ع ص ) اسب تازنده و رهاکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسب تازنده و رهاکننده ٔ آن . (ناظم الاطباء). رهاکننده ٔ عنان اسب را. (از اقرب الموارد). || اندازه گیرنده میان دو چیز. (آنندراج ).
-
قیاس
لغتنامه دهخدا
قیاس . [ ق َی ْ یا ] (ع ص ) اسب تازنده . (منتهی الارب ). الذی یرسل الخیل . (اقرب الموارد).
-
دریاشتاب
لغتنامه دهخدا
دریاشتاب . [ دَرْ ش ِ ] (نف مرکب ) سخت شتابنده . تازنده و به سرعت رونده : چو یکچند کشتی روان شد در آب پدید آمد آن سیل دریا شتاب .نظامی .
-
متواثب
لغتنامه دهخدا
متواثب . [ م ُ ت َ ث ِ ] (ع ص ) بریکدیگر تازنده و حمله برنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تواثب شود.
-
راکض
لغتنامه دهخدا
راکض . [ ک ِ ] (ع ص ) دونده . (از متن اللغة) (منتهی الارب ). || اسب تاخت کننده . (ناظم الاطباء). اسب دواننده . (آنندراج ). تازنده ٔ اسب . (ناظم الاطباء).
-
مراغه گر
لغتنامه دهخدا
مراغه گر. [ م َ غ َ / غ ِ گ َ ] (ص مرکب ) غلطنده . غلت زننده : بودم دوان چو گور به دشت فساد و فسق تازنده و مراغه گر و بارناپذیر.سوزنی .
-
اسب تاز
لغتنامه دهخدا
اسب تاز. [ اَ ] (نف مرکب ) که اسب تازد. اسب تازنده : پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور. فرخی .|| (اِ مرکب ) نام روز هیجدهم از ماههای ملکی . (جهانگیری ).
-
خصم تاز
لغتنامه دهخدا
خصم تاز. [ خ َ ] (نف مرکب ) بردشمن تازنده . بر دشمن حمله کننده : چو سلجق صیدگر آمد چو بیغو جنگ جو آمدچو طغرل شیربند آمد چو جعفر خصم تاز آمد.امیرمعزی (آنندراج ).
-
نده
لغتنامه دهخدا
نده . [ -َن ْ دَ / دِ ] (پسوند) علامت اسم فاعل است که به آخر ریشه ٔ دوم فعل (امر مفرد حاضر) درآید و حرف قبل از خود را فتحه دهد و اسم فاعل سازد: آراینده . آرنده . آموزنده . آینده . افکننده . اندازنده . بارنده . بافنده . بالنده . برنده . پاینده . پرنده...
-
عنان تاز
لغتنامه دهخدا
عنان تاز. [ ع ِ ] (نف مرکب )مخفف عنان تازنده . عزیمت کننده بتندی . رونده بسرعت .- عنان تاز کردن ؛ سوار کردن . (از آنندراج ).- || تاختن . عزیمت کردن بسرعت . رفتن بشتاب . روی آوردن بتندی یا بقصد حمله : جریده بهر سو عنان تاز کن بهشیارمغزی نظر باز کن . ...