کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تار و کمانچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تأر
لغتنامه دهخدا
تأر. [ ت َءْرْ ] (ع مص ) بانگ برزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
شه تار
لغتنامه دهخدا
شه تار. [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه تار. اولین تار.تار بم . تار گنده که در سازها بندند. (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شاه تار شود.
-
تار زدن
لغتنامه دهخدا
تار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن تار. نواختن یکی از آلات موسیقی . رجوع به تار شود. || در تداول عوام فروختن را گویند.
-
تار سر
لغتنامه دهخدا
تار سر. [ رِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تارک سر: فرق ؛ تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب ). مفرق ؛ تار سر که فرق جای موی سر است . (منتهی الارب ). قبض ؛بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب ). قله ٔ تار سر مردم . (منتهی الارب ). رجوع به ت...
-
ژیبرال تار
لغتنامه دهخدا
ژیبرال تار. (اِخ ) مصحف جبل الطارق . رجوع به جبل طارق شود.
-
شاه تار
لغتنامه دهخدا
شاه تار. (اِ مرکب ) تار بزرگ . رجوع به تار موسیقی شود. || تار کلان . تار اصلی . رجوع به تار مقابل پود شود.
-
باریک تار
لغتنامه دهخدا
باریک تار. (ص مرکب ) پارچه یا فرشی که تارهای ظریف دارد. فَش ، فشوش ؛ گلیم درشت باریک تار. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ذوات الاوتار
لغتنامه دهخدا
ذوات الاوتار. [ ذَ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) زه وَران . زه داران . رودجامگان . آن آلات از موسیقی که در آن زه بود و زه اعم ّ است از سیم و زه بمعنی الأخص یعنی وتر. مقابل ذوات النفخ . و آنها قسمی از آلات مُهتزّه باشند مانند عود، چنگ . نزهت . قان...
-
خرک
لغتنامه دهخدا
خرک . [ خ َ رَ ] (اِ) مخفف خارک است و آن نوعی از خرمای خشک باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : نخود و کشمش و پسته خرک میده ببرقصب انجیر و دگر سرمش اسپید بیار. بسحاق اطعمه (از جهانگیری ).- خرماخرک ؛ نوعی خرماست که زردرنگ و کمی خشک است . || غوره...
-
طنبور
لغتنامه دهخدا
طنبور. [ طَم ْ / طُم ْ ] (معرب ، اِ) یکی از آلات مهتز است از ذوات الاوتار. و صاحب نفایس الفنون گوید: طنبور همان است که اکنون به کمانچه مشهور است . قسمی ماندولینا از ذوات الاوتار و آن در ایران و بلغارستان و میان عرب متداول است . از آلات موسیقی و از ذو...
-
چغانه
لغتنامه دهخدا
چغانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه ). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است . (برهان ). سازی است که مغنیان زنند. (صحاح الفرس ). ...
-
کاسه
لغتنامه دهخدا
کاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان ). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچه ٔ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و بادیه و قدح چینی بزرگ و کوچک و هرظرفی که در آن چیزی خورند. (ناظم الاطباء). ظرف مدور از فلز...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...