کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تار و تور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تار و تور
لغتنامه دهخدا
تار و تور. [ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت تیره و تاریک . (جهانگیری ). بسیار تیره و تاریک . (برهان ). تاریک و تیره و بسیار تاریک . (آنندراج ) (انجمن آرا). سخت تاریک . (فرهنگ رشیدی ) : بمیدان چنین گفت بهرام گورکه اکنون که شد روز ما تار و تور... فردوسی...
-
واژههای مشابه
-
تأر
لغتنامه دهخدا
تأر. [ ت َءْرْ ] (ع مص ) بانگ برزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
شه تار
لغتنامه دهخدا
شه تار. [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه تار. اولین تار.تار بم . تار گنده که در سازها بندند. (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شاه تار شود.
-
تار زدن
لغتنامه دهخدا
تار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن تار. نواختن یکی از آلات موسیقی . رجوع به تار شود. || در تداول عوام فروختن را گویند.
-
تار سر
لغتنامه دهخدا
تار سر. [ رِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تارک سر: فرق ؛ تار سر که راهی است میان موی سر. (منتهی الارب ). مفرق ؛ تار سر که فرق جای موی سر است . (منتهی الارب ). قبض ؛بزرگ شدن سر یا تار سر. (منتهی الارب ). قله ٔ تار سر مردم . (منتهی الارب ). رجوع به ت...
-
ژیبرال تار
لغتنامه دهخدا
ژیبرال تار. (اِخ ) مصحف جبل الطارق . رجوع به جبل طارق شود.
-
شاه تار
لغتنامه دهخدا
شاه تار. (اِ مرکب ) تار بزرگ . رجوع به تار موسیقی شود. || تار کلان . تار اصلی . رجوع به تار مقابل پود شود.
-
باریک تار
لغتنامه دهخدا
باریک تار. (ص مرکب ) پارچه یا فرشی که تارهای ظریف دارد. فَش ، فشوش ؛ گلیم درشت باریک تار. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
تور
لغتنامه دهخدا
تور. (ص ) تیره . تاریک . (فرهنگ فارسی معین ) : آن کس که داشت آنچه نداری تو، او کجاست کار چو تار او همه آشفته گشت و تور.ناصرخسرو.
-
دام بافتن
لغتنامه دهخدا
دام بافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بر هم افکندن تار و پود بفاصله و شبکه مانند نسیجی پدید آوردن . شبکه و تور بافتن . نسج شبکه پدید آوردن . بافته ای از بهم افکندن پود و تار، نه آنسان که بهم متصل شود بل بدانگونه که خانه خانه نماید : دام از تار نگه بر صید ما...
-
تارتور
لغتنامه دهخدا
تارتور. (ص مرکب ) تاریک . (از ولف ). سخت تاریک . (شرفنامه ٔ منیری ) : به منذر چنین گفت بهرام گورکه اکنون که شد روز ما تارتورازین تخمه گر نام شاهنشهی گسسته شود بگسلد فرهی . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2099).رجوع به «تار و تور» شود. || تارتار باشد. ...
-
مضراب
لغتنامه دهخدا
مضراب . [ م ِ ] (ع ص ) مرد سخت زننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) آلت ِ زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در اصل بمعنی مطلق آلت زدن است . (آنندراج ). || زخمه ٔ رباب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)...
-
زیر و زبر
لغتنامه دهخدا
زیر و زبر. [ رُ زَ ب َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) تحت و فوق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ته و بالا. (ناظم الاطباء) : و آنچ او از زبر و زیر بود جسم بودنتوان گفت که خالق را زیر و زبر است . ناصرخسرو.چرخ را زیر و زبر نیست بر اهل خردآنچ از او زیر تو آمد دگری ر...