کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاریک روشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تاریک دل
لغتنامه دهخدا
تاریک دل . [ دِ ] (ص مرکب ) سیاه دل . (آنندراج ). تباه و خراب و تیره ضمیر و سیه دل . (ناظم الاطباء) : تاریک دلم تو روشنایی آزرده تنم تو مومیایی .نظامی .
-
تاریک دین
لغتنامه دهخدا
تاریک دین . (ص مرکب ) گمراه . زشت پندار. کافر : ز شب بدخواه تو تاریک دین ترز ماه نو دلت باریک بین تر.نظامی .
-
تاریک رای
لغتنامه دهخدا
تاریک رای . (ص مرکب ) رای تاریک . بدفکر. بداندیشه . بدگمان .
-
تاریک رو
لغتنامه دهخدا
تاریک رو. (ص مرکب ) تیره رو. روسیاه . (آنندراج ). سیه روی و ترش روی و سخت روی . (ناظم الاطباء) : همچو این تاریک رویان روی من تیره بود و تارفام و بی صقال . ناصرخسرو.ز نور طلعت او سایه ای تاریک رو داریم شفق گون همچو برگ گل ز دیوارش برون آید.وحید (از آن...
-
تاریک رود
لغتنامه دهخدا
تاریک رود. (اِخ ) محلی میان سیاه رود و «اُسکولک » کنار راه قزوین به رشت در 301500گزی طهران .
-
تاریک شده
لغتنامه دهخدا
تاریک شده . [ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) تیره شده . تارشده . رجوع به تاریک شدن شود.
-
تاریک طبع
لغتنامه دهخدا
تاریک طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) بدسرشت : ناکسان را فِراستی است عظیم گرچه تاریک طبع و بدخویند.سعدی .
-
تاریک فام
لغتنامه دهخدا
تاریک فام . (ص مرکب ) تیره رنگ . سیاهرنگ : جدا گشت تیغ شهی از نیام برون شد خوراز میغ تاریک فام .(گرشاسبنامه ).
-
تاریک کرده
لغتنامه دهخدا
تاریک کرده .[ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) تیره و تار کرده : پیش رفتم یافتم خانه ٔ تاریک کرده و پرده های کتان آویخته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520). رجوع به تاریک کردن شود.
-
تاریک گشته
لغتنامه دهخدا
تاریک گشته . [ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) تیره و تار گشته . رجوع به تاریک گشتن شود.
-
تاریک ماه
لغتنامه دهخدا
تاریک ماه . (اِ مرکب ) محاق . || سرار. آخرین شب ماه .
-
تاریک محله
لغتنامه دهخدا
تاریک محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی در تنکابن . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 107). ده کوچکی است از دهستان گلیجان شهرستان تنکابن ، که 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 2...
-
تاریک مغز
لغتنامه دهخدا
تاریک مغز. [ م َ ] (ص مرکب ) کم اندیشه . کم خرد : از آن به که در گوش تاریک مغزگشادن در داستانهای نغز.نظامی .
-
تاریک نشان
لغتنامه دهخدا
تاریک نشان . [ ن ِ ] (ص مرکب ) اصطلاح قالی بافی است (در کرمان ).
-
خاک تاریک
لغتنامه دهخدا
خاک تاریک . [ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جسد و قالب آدمی بود. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). قبضه ٔ خاکی که سرشت انسانی از آن است .