کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاریک دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاریک دل
لغتنامه دهخدا
تاریک دل . [ دِ ] (ص مرکب ) سیاه دل . (آنندراج ). تباه و خراب و تیره ضمیر و سیه دل . (ناظم الاطباء) : تاریک دلم تو روشنایی آزرده تنم تو مومیایی .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
تأریک
لغتنامه دهخدا
تأریک . [ ت َءْ] (ع مص ) تأریک حجله ؛ پوشیدن و آراستن حجله را به اریکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تأریک عروس ؛ پوشاندن وی را بر اریکه . (از قطر المحیط).
-
تاریک داشتن
لغتنامه دهخدا
تاریک داشتن . [ ت َ] (مص مرکب ) تیره ساختن . غم انگیز کردن : هنرمند را شاد و نزدیک دارجهان بر بداندیش تاریک دار.فردوسی .
-
تاریک شب
لغتنامه دهخدا
تاریک شب . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شب تاریک . شب های محاق : صدرجهان ، جهان همه تاریک شب شده ست ازبهر ما سپیده ٔ صادق همی دمی . رودکی .بگوش من آید بتاریک شب که بگشاید از رنج یک تن دو لب .فردوسی .
-
تاریک کردن
لغتنامه دهخدا
تاریک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیره کردن . تار کردن : اغطاش ؛ تاریک کردن شب را. (منتهی الارب ) : گفت اگر در کمند من افتی پیش چشمت جهان کنم تاریک . سعدی .رجوع به تاری کردن شود.
-
تاریک گردیدن
لغتنامه دهخدا
تاریک گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن . تاریک گشتن .تیره و تار شدن : غُربة؛ تاریک گردیدن . اِظلام ؛ تاریک گردیدن شب . اغضاء؛ تاریک گردیدن شب . ادجاء؛ تاریک گردیدن شب . تدجی ؛ تاریک گردیدن شب . دجو؛ تاریک گردیدن شب . غسو، اِغساء، غَسی ً، غ...
-
تاریک گشتن
لغتنامه دهخدا
تاریک گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تاریک شدن . تیره و تار شدن . تاریک گردیدن . رجوع به تاریک شدن و تاریک گردیدن شود.
-
تاریک میغ
لغتنامه دهخدا
تاریک میغ. (اِ مرکب ) میغتاریک . ابر سیاه . ابر تیره . ابر تاریک : پلارک چنان تاخت از روی میغکه در شب ستاره ز تاریک میغ.نظامی .
-
تاریک جوی
لغتنامه دهخدا
تاریک جوی . (نف مرکب ) ظلمت طلب . بیراهه رو. منحرف . کجرو : بپرسید کار پرستش بچیست بنیکی ّ یزدان گراینده کیست چنین داد پاسخ که تاریک جوی روان اندرآرد بباریک موی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2539).
-
تاریک چشم
لغتنامه دهخدا
تاریک چشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کوته نظر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شب کور. (آنندراج ). || آنکه بینایی چشم او کم باشد. (ناظم الاطباء).
-
تاریک چهره
لغتنامه دهخدا
تاریک چهره . [ چ ِ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) سیه روی مانند شب . (ناظم الاطباء).
-
تاریک دان
لغتنامه دهخدا
تاریک دان . (اِ مرکب ) مکان تاریکی از عالم روشن ... (آنندراج ). جای بسیار تاریک . مکان تیره و تار : شب خدنگ ناله ای بر آسمان انداختم بی نشان تیری به آن تاریکدان انداختم .ملا طغرا (ازآنندراج ).
-
تاریک دره
لغتنامه دهخدا
تاریک دره . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان خزل شهرستان نهاونداست که در 39هزارگزی شمال باختری نهاوند و 8هزارگزی جنوب کنگاور کهنه واقع است . کوهستانی و سردسیر و مالاریائی است و 590 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه . محصول آن غلات ، توتون ، حبوبات ، لبن...
-
تاریک دین
لغتنامه دهخدا
تاریک دین . (ص مرکب ) گمراه . زشت پندار. کافر : ز شب بدخواه تو تاریک دین ترز ماه نو دلت باریک بین تر.نظامی .