کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاری
لغتنامه دهخدا
تاری . (اِ) بیرونی در تحقیق ماللهند آرد: در بلاد جنوبی هند درخت بلند و استواریست مانند درخت خرما و نارگیل که میوه اش خوردنی است و طول برگهایش به ذراعی رسد و عرض آنها به اندازه ٔ ثلث انگشت و بهم پیوسته است و آن را تاری نامند و بر آن برگها نویسند و کتا...
-
تاری
لغتنامه دهخدا
تاری . (اِخ ) خدا. (فرهنگ نظام ). تنگری . نام خدای تعالی بزبان ترکی .
-
تاری
لغتنامه دهخدا
تاری . (ص نسبی ، اِ) منسوب است به تار (درخت ). آبی باشد که از درخت تار حاصل کنند و آن شربتی باشد که نشأه ٔ باده در سر آورد. (از جهانگیری ). آبی باشد که از درخت تار حاصل شود و مانند شراب نشأه دهد. (برهان ) (آنندراج ). آبی باشد که از درخت تار گیرند. ...
-
تاری
لغتنامه دهخدا
تاری . (ص ) مخفف تاریک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تیره و تاریک . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). تاریک . (جهانگیری ). تیره و تار. (انجمن آرا). تار. تاران . تارین . تارون . تاره . (فرهنگ رشیدی ). ظلمانی . مظلم .بی روشنی . سیاه . داج . ظلام . مدلهم . کس...
-
واژههای مشابه
-
تأری
لغتنامه دهخدا
تأری . [ ت َ ءَرْ ری ] (ع مص ) (از «اری ») پس ماندن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اقامت کردن و بند گشتن در مکانی . || شهد ساختن زنبوران عسل . || صواب چیزی جستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تاری جا
لغتنامه دهخدا
تاری جا. (اِ مرکب ) جای تاریک . کنایه از مکان سخت و دردناک . محل تاریک و سخت و شوم .
-
تاری چشم
لغتنامه دهخدا
تاری چشم . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چشم تاریک . چشم ضعیف .
-
تاری کردن
لغتنامه دهخدا
تاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کدر کردن . تاریک کردن . تار کردن . تیره کردن : بوی بد مر دیده را تاری کندبوی یوسف دیده را یاری کند. مولوی .رجوع به تاریک کردن شود.
-
تاری ورمیش
لغتنامه دهخدا
تاری ورمیش . [ وِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی است که در 36000گزی جنوب باختری خوی و 5000گزی جنوب راه ارابه رو قطور به خوی واقع است و کوهستانی و سردسیر است و 84 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گل...
-
تاری پاس
لغتنامه دهخدا
تاری پاس . (اِخ ) بنابر قول گزنفون جوانی بود که مورد علاقه ٔ «مِنن » سردار یونانی بود:... وقتی که «مِنن » از «آریستیپ » فرماندهی قشون خارجه را گرفت جوانی بود خوشگل و صبیح و زمانی که سر و سرّی با «آری یه ٔ» خارجی داشت ، طراوت جوانی را هنوز فاقد نشده ب...
-
تاری محله
لغتنامه دهخدا
تاری محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دیهی در بارفروش (بابل ). (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 118). دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل است که در 16هزارگزی جنوب باختری بابل و 4هزارگزی شمال شوسه ٔ آمل به بابل واقعاست . ...
-
تاری مرادی
لغتنامه دهخدا
تاری مرادی . [ م ُ ] (اِخ ) طایفه ای از ایلات کرد ایران که تقریباً 100 خانوار میشوند ودر نقاره خوان و کانی وریژ سکنی دارند و منتسب به طایفه ٔ مندمی هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 59).
-
واژههای همآوا
-
طاری
لغتنامه دهخدا
طاری ٔ. [ رِءْ ] (ع ص ) آینده . || ناگاه درآینده . (منتهی الارب ). ظاهر شونده بر کسی ناگاه . فرودآینده از جائی . (غیاث اللغات ). ج ، طُرّاء و طُرَاء . (منتهی الارب ). || ناگاه روی داده . عارض و ظاهر شونده : و این آوازه در اطراف گیتی طاری و به اکناف ج...