کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تارک شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تارک شدن
لغتنامه دهخدا
تارک شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چیز آموخته را فراموش کردن . (فرهنگ نظام ).
-
واژههای مشابه
-
تارک دنیا
لغتنامه دهخدا
تارک دنیا. [ رِ ک ِ دُن ْ ] (ترکیب اضافی ،ص مرکب ) ترک کننده ٔ دنیا. رجوع به تارک الدنیا شود.
-
تارک سر
لغتنامه دهخدا
تارک سر. [ رَ ک ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرق سر. میان بالای سر. رجوع به تار و تارک شود.
-
تارک ادب
لغتنامه دهخدا
تارک ادب . [ رِ اَ دَ ] (ص مرکب ) بی ادب . (آنندراج ) (فرهنگ نفیسی ). گستاخ و بدخوی . (فرهنگ نفیسی ) : در هند که زادگانْش تارک ادب اندلبریز جهالت اند و فاضل لقب انداوساطالناس چون از اول همه حشواشراف همه سید و قنبرنسب اند. واله هروی (ازآنندراج ). رجوع...
-
تارک الدنیا
لغتنامه دهخدا
تارک الدنیا. [ رِ کُدْ دُن ْ ] (ع ص مرکب ) زاهد و منزوی . (از فرهنگ نظام ). تارک دنیا. راهب . کشیش کاتولیک اعم از زن یا مرد که جفت نگیرد.
-
تارک الصلوة
لغتنامه دهخدا
تارک الصلوة. [ رِ کُص ْ ص َ لات ] (ع ص مرکب ) کسی که نماز خواندن را ترک کرده است . (فرهنگ نظام ). آنکه هیچ نماز نگزارد. بی نماز.
-
تارک سای
لغتنامه دهخدا
تارک سای . [ رَ ] (نف مرکب ) که تارک فرق سر را ساید. آنچه با تارک تماس گیرد (مانند تیغ). کوبنده ٔ تارک . خردکننده ٔ تارک . سوراخ کننده ٔ تارک : داد دختر بمحرمی پیغام تا بگوید بشاه نیکونام که شنیدم که در جریده ٔ جهدپادشا را درست باشد عهدچون بهنگام تیغ...
-
تارک شکاف
لغتنامه دهخدا
تارک شکاف . [ رَ ش ِ ](نف مرکب ) شکافنده ٔ تارک . شکننده ٔ فرق : یلان را بمنقار درّنده ناف سران را بچنگال تارک شکاف .اسدی (گرشاسبنامه ).
-
تارک نشین
لغتنامه دهخدا
تارک نشین . [ رَ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که بتارک جای دارد. بالانشین . بلندپایه . رفیع. والامقام : زمین را منم تاج تارک نشین ملرزان مرا تا نلرزد زمین .نظامی .
-
ساغر بر تارک کشیدن
لغتنامه دهخدا
ساغر بر تارک کشیدن . [ غ َ ب َ رَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ساغر بر سر کشیدن . شراب خوردن بیکبار چنانکه از آن چیزی نماند. یا بکمال شوق و رغبت خوردن . (آنندراج ). پیاله را خالی کردن . تا ته جام نوشیدن . با اشتیاق و با ولع جام را سرکشیدن . لاجرعه سرکشی...
-
جام بر تارک سر کشیدن
لغتنامه دهخدا
جام بر تارک سر کشیدن . [ ب َ رَ ک ِ س َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شراب خوردن بیکبار چنانکه از وی چیزی نماند. (آنندراج ) : عاشقا گر بود خواهی در صف می خوارگان جام می بر تارک سر رایگان باید کشید.معزی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
بی نماز شدن
لغتنامه دهخدا
بی نماز شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تارک الصلوة شدن . || خون دیدن . سر شستن . عذر دیدن . عذر شدن . حایض گشتن . (یادداشت مؤلف ). قاعده شدن زن . حیض . محیض . (ترجمان القرآن ). محاض . اقراء. (تاج المصادر بیهقی ). در تداول عامه ، گرفتار عادت ماهانه ...
-
خط بجهان کشیدن
لغتنامه دهخدا
خط بجهان کشیدن . [ خ َ ب ِ ج َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ترک دنیا دادن . تارک دنیا شدن . (ناظم الاطباء) : خط بجهان درکش و بیغم بزی دور شو از دور و مسلم بزی .نظامی .