کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تارک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تارکه
لغتنامه دهخدا
تارکه . [ رِ ک َ / ک ِ ] (از ع ، ص ) مؤنث تارک . رجوع بتارک شود. || تارکه ٔ دنیا؛رهبانة . زن تارک دنیا.
-
تالاق
لغتنامه دهخدا
تالاق . (اِ) در لهجه ٔ افغانی شکسته ٔ کلمه ٔ تارک و تار (فرق سر) است .
-
گم زن
لغتنامه دهخدا
گم زن . [ گ ُ زَ ] (نف مرکب ) معدوم و خراب کننده . || تارک . (غیاث ) (آنندراج ).
-
هپاک
لغتنامه دهخدا
هپاک . [ هََ / هَُ ] (اِ)فرق سر. تارک سر. (برهان ) (ناظم الاطباء) (لسان العجم ). هباک . چکاد. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
-
دست بدارنده
لغتنامه دهخدا
دست بدارنده . [ دَ ب ِ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) تارک . (یادداشت مرحوم دهخدا). دست بردارنده . رهاکننده .
-
چکاط
لغتنامه دهخدا
چکاط. [ چ َ ] (اِ) تارک سر باشد، بزبان خراسان . (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 228). چکاد. رجوع به چکاد شود.
-
ساغر برتارک شکستن
لغتنامه دهخدا
ساغر برتارک شکستن . [ غ َ ب َ رَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) ساغربر سر کشیدن . ساغر بر تارک کشیدن . شراب خوردن بیکبار چنانکه از آن چیزی نماند. یا بکمال شوق و رغبت خوردن : مغزهشیاری است پامال خمارساغری بر تارک مستی شکن .ظهوری (از آنندراج ).
-
ساغر به سر کشیدن
لغتنامه دهخدا
ساغر به سر کشیدن . [ غ َ ب ِ س َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ساغر بر سر کشیدن . ساغر بر تارک شکستن . ساغر بر تارک کشیدن . (آنندراج ) : خرم کسی که ساغر وحدت بسر کشیدخود را از این جهان بجهان دگر کشید.محمد اسحاق شوکت (از آنندراج ).
-
روشن خاطری
لغتنامه دهخدا
روشن خاطری . [رَ / رُو ش َ طِ ] (حامص مرکب ) هوشیاری : بجویند از شب تاریک تارک بروشن خاطری روزی مبارک .نظامی .
-
سینه خستن
لغتنامه دهخدا
سینه خستن . [ ن َ / ن ِ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) مجروح کردن سینه . ناراحت کردن : کی تارک فرشیان نسوزیم کی سینه ٔ عرشیان نخستیم .صائب (از آنندراج ).
-
صاحب جاهی
لغتنامه دهخدا
صاحب جاهی . [ ح ِ ] (حامص مرکب ) مقام صاحب جاه : خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی .حافظ.
-
قلی
لغتنامه دهخدا
قلی . [ ق ُ لا ] (ع اِ) سر کوه . || تارک مرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مفرد آن قُلَة است . (اقرب الموارد).
-
ناچشیده
لغتنامه دهخدا
ناچشیده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نچشیده : نابسوده دو دست رنگین کردناچشیده به تارک اندرتاخت . رودکی .|| شراب بی مزه . (ناظم الاطباء).
-
معطف
لغتنامه دهخدا
معطف . [ م َ طِ ] (ع اِ) گردن . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || معطف الرجل ؛کنار مرد از سر و تارک . ج ، معاطف . (ناظم الاطباء).
-
بان پرست
لغتنامه دهخدا
بان پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) در زبان سنسکریت ، گوشه نشین و زاهد را گویند. (آنندراج ). منزوی . تارک دنیا. (ناظم الاطباء).