کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تارم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تار
لغتنامه دهخدا
تار. (اِخ ) ظاهراً نام کوچه ای به بخارا : دریغ شهر نشابور و باغ و بستانم دریغ شهر بخارا و کوچه ٔ تارم . سوزنی .|| محلی در شمال خوار، و یکی از سرچشمه های رودخانه ٔ خوار است .
-
قلاط
لغتنامه دهخدا
قلاط. [ ق ِ ] (اِخ ) قلعه ای است میان قزوین و خلخال .(منتهی الارب ) (آنندراج ). قلعه ای است بر قله ٔ یکی ازکوههای تارم از دیلم ، و آن میان قزوین و خلخال واقعاست . این قلعه از صاحب الموت است . (معجم البلدان ).
-
حلقوی باز
لغتنامه دهخدا
حلقوی باز. [ ح َ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رشته ٔ ابریشمی که در گردن بازبندند. (آنندراج ) : مانده از دام کهن تارم در این دشت فریب حلقه ای در گردن هر مرغ چون حلقوی باز.سلیم (از آنندراج ).
-
چراغ بازگرفتن
لغتنامه دهخدا
چراغ بازگرفتن . [ چ َ / چ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چراغ برداشتن . چراغ را از محلی بیرون بردن . روشن بودن چراغ را مانع شدن . از روشن کردن یا روشن بودن چراغ مضایقت ورزیدن : زمانه از شب تارم چراغ بازگرفت پس از وفات من آورد و بر مزارم سوخت .کلیم (از ارم...
-
رستاق الرستاق
لغتنامه دهخدا
رستاق الرستاق . [ رُ قُرْ رُ ] (اِخ ) نام ناحیه ای بوده از نواحی دارابجرد فارس . ابن بلخی گوید: حسو و دراکان و مص و رستاق الرستاق ، این جمله از نواحی دارابجرد است و هوای آن گرمسیر است ... (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 131). همو گوید: راه پرگ و تارم ، از شیر...
-
طارمة
لغتنامه دهخدا
طارمة. [ رَ م َ ](معرب ، اِ) خانه ٔ از چوب . معرّب تارم . (منتهی الارب ). خانه ٔ چوبین چون قبه . ج ، طارمات . (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ). بیت من خشب . فارسی معرب ، نقله الجوهری ، و زاد الازهری : کالقبة. (تاج العروس ). خانه ٔ از چوب چون گنبدی . (زمخشر...
-
منکر
لغتنامه دهخدا
منکر. [ م ُ ک َ ] (اِخ ) فرشته ای در گور که سؤال کند. (مهذب الأسماء). نام فرشته ای که در گور سؤال کند. (غیاث ) (آنندراج ). نام یکی از دو ملک که در قبر نزد مرده آیند. نام یکی از دو ملک که در گور از دین و اعمال مرده پرسند و نام دیگری نکیر باشد. (یاد...
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن جعفر، مکنی به ابوالقاسم . وی وزیر ابوکالنجار مرزبان بود. اصل او از آذربایجان و مردی دبیر و زیرک و کاردان بود. وی از زمان یوسف بن ابی الساج عهده دار دریافت خراج و مالیات آذربایجان و اران و ارمنستان بود. و اخیراً سمت وزیری دیسم...
-
چراغ سوختن
لغتنامه دهخدا
چراغ سوختن . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (مص مرکب ) بمعنی روشن کردن و روشن شدن چراغ هر دو آمده . (آنندراج ). چراغ افروختن و برکردن و گرفتن . (آنندراج ) (غیاث ). روشن شدن و روشن کردن چراغ . (ارمغان آصفی ) : زمانه از شب تارم چراغ بازگرفت پس از وفات من آورد وبر م...
-
طرم
لغتنامه دهخدا
طرم . [ طِ / طَ ] (اِخ ) ابن بری گفته است موضعی است . ابن مأنوس گوید : طرقت فُطَیْمَةُارحل السفربالطرم بات خیالها یسری .صاحب اللسان گوید: به خط شیخ رضی الدین شاطبی حاشیه ای دیدم که نوشته بود: طرم بفتح شهر وهشوذان است که عضدالدوله ٔ فناخسرو آن را منه...
-
صیقل
لغتنامه دهخدا
صیقل . [ ص َ ق َ ] (ع ص ) تیزکننده ٔ شمشیر و زداینده ٔ آن ج ، صیاقل ، صیاقله . (منتهی الارب ). زداینده ٔ آینه و تیغ و جز آن و تیزکننده . (غیاث اللغات ). آنکه آهن روشن کند. (مهذب الاسماء). آینه زدا. (دهار). روش گر. مهره زن . آینه افروز. موره زن . رجوع...
-
بالغ
لغتنامه دهخدا
بالغ. [ ل ُ / ل ِ ] (اِ)شاخ گاو میان خالی یا چوب میان خالی کرده که در آن شراب خورند و در گرجستان متعارف است . (برهان قاطع) (آنندراج ). قدح از سروی گاو بود که بدان می خورند و بعضی کلاجوی خوانند. (نسخه ای از اسدی ). سروی گاو که پاک کرده باشند و بدان شر...
-
تاره
لغتنامه دهخدا
تاره . [ رَ / رِ ] (اِ) تارم که معرب آن طارم است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). طارم . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) : همی کردم گه و بیگه نظاره ندیدم کار دنیا راکناره ...مگر کایشان همی بیرون کشندم از این هموار و بیدر سبز تاره .ناصرخسرو...
-
دختر رز
لغتنامه دهخدا
دختر رز. [ دُ ت َ رِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب لعلی باشد. (برهان ). شراب انگوری . (شرفنامه منیری ) (آنندراج ). مجازاً باده . شراب . می . باده ٔ گلرنگ . خمر. بنت العنب . (یادداشت مؤلف ) : زانسوی عید دختر رز زیر پرده بودزرین جهاز آور...
-
دوشاب
لغتنامه دهخدا
دوشاب . (اِ مرکب ) شیره ٔ انگور. (ناظم الاطباء). دبس . (بحر الجواهر) (دهار) (نصاب ). شیره ٔ انگور و بعضی گفته اند که شیره ٔ انگور که آن را یک دو روز نگاهدارند تا ترش شود و به همین سبب آن را دوشاب گویند که آب انگور است و شب بر آن گذشته . (آنندراج ) (غ...