کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاراج دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تاراج دادن
لغتنامه دهخدا
تاراج دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . به غارت و چپاول دادن .چپو دادن : و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 103).یکی را دست شاهی تاج داده یکی صد تاج را تاراج داده . نظامی .نوای بلبل و آوای دراج شکیب عاشقان ...
-
واژههای مشابه
-
تاراج اصفهانی
لغتنامه دهخدا
تاراج اصفهانی . [ج ِ اِ ف َ ] (اِخ ) هدایت در مجمعالفصحا آرد: اسمش آقا محمدحسین ، از ارباب حرفت است و شغلش مقواسازیست و به دست رنج کسب معیشت می کند و بواسطه ٔ وزن طبع غزلی می گوید، ده هزار بیت دیوان دارد، از اوست : بعد ماکاش بسازند سبو از گل ماتا برآ...
-
تاراج بردن
لغتنامه دهخدا
تاراج بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) به یغما بردن . چاپیدن .- به تاراج بردن : سوی کاخ شه سر نهادند زودبه تاراج بردند از آن هرچه بود. اسدی (گرشاسبنامه ).چشمی که دلی برد به تاراج دانی که به سرمه نیست محتاج ور وسمه کنی بر ابروی زشت چون سبزه بود بروی انگِش...
-
تاراج رفتن
لغتنامه دهخدا
تاراج رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به غارت رفتن . به چپاول رفتن . به چپو رفتن . تاراج شدن .- به تاراج رفتن : تو خاقنی که بتاراج امتحان رفتی ز گرد کوره ٔ وارستگی طلب اکسیر. خاقانی .گل بتاراج رفت و خار بماندگنج برداشتند و مار بماند. (گلستان ).رجوع به ت...
-
تاراج زدن
لغتنامه دهخدا
تاراج زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) چپاول و غارت کردن . کلمه ٔ تاراج در قدیم گاهی با زدن صرف میشده است : و مالهای ایشان جمله تاراج زد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). اگر مزدک خزانه ٔ تو تاراج زند منع نتوانی کردن چون متابع رای او شدی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 87...
-
تاراج شدن
لغتنامه دهخدا
تاراج شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاراج رفتن . به غارت رفتن . به چپو رفتن . به چپاول رفتن : یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شدما همچنان لب بر لبی برناگرفته کام را. سعدی .رجوع به تاراج رفتن و تاراج شود.
-
تاراج کردن
لغتنامه دهخدا
تاراج کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یغما کردن . چپاول کردن . چاپیدن . تاختن . غارتیدن : مغاوره ؛ تاراج کردن . (منتهی الارب ) : بکشتند وتاراج کردند مرزچنین بود ماهوی را کام و ارز. فردوسی .چو دیدند رفتند کارآگهان بنزدیک بیدار شاه جهان که تاراج کردند انب...
-
تاراج نمودن
لغتنامه دهخدا
تاراج نمودن . [ ن ُ /ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تاراج کردن . چپاول کردن . تاختن : استغاره ؛ تاراج نمودن و تاختن . (منتهی الارب ).
-
تاراج ده
لغتنامه دهخدا
تاراج ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) تاراج دهنده . بغارت دهنده .- دُر به تاراج ده : وگرنه من ِ در به تاراج ده کمردزد را دانم از تاج ده . نظامی .رجوع به تاراج شود.
-
تاراج کرده
لغتنامه دهخدا
تاراج کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غارت شده . چپاول شده : خواسته تاراج کرده ، سودهایت بر زیان لشکرت همواره یافه ، چون رمه رفته شبان . رودکی (در مقام نفرین ).رجوع به تاراج شود.
-
تاراج گر
لغتنامه دهخدا
تاراج گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) غارتگر.(آنندراج ). یغماگر. چپوچی . تاراج کننده : ز کچلول دریوزه تا جام زرببردند ترکان تاراج گر. هاتفی (از آنندراج ).اینست کزو رخنه بکاشانه ٔ من شدتاراج گر خانه ٔ ویرانه ٔ من شد. وحشی (از آنندراج ).رجوع به تاراج شود. || از ...
-
تاراج گری
لغتنامه دهخدا
تاراج گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) تاراج کردن . چپاول کردن . رجوع به تاراج شود.
-
حسین تاراج
لغتنامه دهخدا
حسین تاراج . [ ح ُ س ِ ن ِ ] (اِخ ) اصفهانی . شاعر دوره ٔ قاجار. دیوان شعر وی ده هزار بیت است . (ذریعه ج 9 ص 165).