کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تادیب شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تأدیب
لغتنامه دهخدا
تأدیب . [ ت َءْ ] (ع مص ) ادب آموختن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ناظم الاطباء). ادب کردن . (تاج العروس ) (زوزنی ). ادب دادن . (آنندراج ). آموختن طریقه ٔ نیک . (ناظم الاطباء). تربیت نمودن . (فرهنگ نظام ) : بوسهل بروزگار گذشت...
-
تأدیب کردن
لغتنامه دهخدا
تأدیب کردن . [ ت َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرهختن و ادب آموختن و تربیت کردن و طریقه ٔ نیک آموختن . || سیاست و تنبیه کردن . (ناظم الاطباء). || در این بیت بمعنی منزه و پاک ساختن :به آب اندام را تأدیب کردندنیایش خانه را ترتیب کردند.نظامی .
-
تأدیب نمودن
لغتنامه دهخدا
تأدیب نمودن . [ ت َءْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تأدیب کردن . || سرزنش کردن . || سزا دادن .
-
جستوجو در متن
-
گوشمال دیدن
لغتنامه دهخدا
گوشمال دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) گوشمال خوردن و تأدیب شدن : من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس . حافظ.رجوع به گوشمال خوردن شود.
-
رای افکندن
لغتنامه دهخدا
رای افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصمیم گرفتن . اراده کردن . آهنگ کردن . مصمم شدن : شه به تأدیب شان چو رای افکندسر هر دو بزیر پای افکند.نظامی .
-
چوب خوردن
لغتنامه دهخدا
چوب خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن و اوباریدن و بلع کردن چوب . اکل چوب : در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزدآتش که از تکبر سرمایه اباست . کمال اسماعیل . || کنایه از آزرده شدن به چوب . || با عصا و یا ترکه ٔ درخت زده شدن و تنبیه شدن و با چوب...
-
متنبه
لغتنامه دهخدا
متنبه . [ م ُت َ ن َب ْ ب ِه ْ ] (ع ص ) خبردار و آگاه . (غیاث ). بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). آگاه شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).- متنبه ساختن ؛ آگاه کردن . خبردار کردن : هرگاه حضرت شاه از این حکایت تحاشی مینم...
-
مؤدب
لغتنامه دهخدا
مؤدب . [ م ُ ءَدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأدیب . ادب داده شده . (آنندراج ) (غیاث ). ادب آموخته شده و تربیت شده و باادب . ادب گرفته . تعلیم شده و نیک پرورده شده و خوش خوی و باحیا و باشرم و خوش روی و نیک نهاد. (ناظم الاطباء). تربیت یافته . به ادب ...
-
اذعان
لغتنامه دهخدا
اذعان . [ اِ ] (ع مص ) اقرار. اعتراف . اقرار کردن . (منتهی الارب ). خستو شدن . قبول کردن . شناختن . || گردن نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). گردن دادن . (منتهی الارب ). ذعن . رام شدن . (آنندراج ). فرمانبرداری و اطاعت . (غیاث اللغات ): انقیاد و اذعان بحد...
-
مصمم
لغتنامه دهخدا
مصمم . [ م ُ ص َم ْ م َ ] (ع ص ) رجل مصمم ؛ مرد درست عزیمت درستکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دارای ثبات و استواری در کار : اگر رای تو بر این کار مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم ، باری نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه ). سلطان بعد ...
-
مؤدب
لغتنامه دهخدا
مؤدب . [ م ُ ءَدْ دِ ] (ع ص ) آنکه به مهمانی می خواند. مُؤْدِب . || ادب کننده وسرزنش کننده . (ناظم الاطباء). ادب دهنده . (آنندراج ) (غیاث ). ادب آموزنده . (منتهی الارب ). آن که علم و هنر و فضل می آموزاند. (ناظم الاطباء). فرهنگ آموز. ج ، مؤدبون . (...
-
خروج
لغتنامه دهخدا
خروج . [ خ ُ ] (ع مص ) بیرون شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (لسان العرب ) (از اقرب الموارد). مقابل داخل شدن . مقابل ولوج . بیرون رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). بیرون آمدن . (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 45) (دهار) : فهل الی خروج من سبیل . (ق...
-
مالش
لغتنامه دهخدا
مالش . [ ل ِ ] (اِمص ) عمل مالیدن . مالندگی .- مالش رفتن دل ؛ دردهای گنگ در فم معده پدید آمدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آشوب و انقلاب درونی براثر اختلال معده . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).- || گرسنگی سخت احساس کردن . (یادداشت به خط مرحوم ...
-
عنیف
لغتنامه دهخدا
عنیف . [ ع َ ] (ع ص ) درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضد رفیق . رفق ناکننده . (از اقرب الموارد). || سخن درشت ، و سیر سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخت و شدید از گفتار و حرکت . (از اقرب الموارد). خشن : و من در مقابله...