کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاخت و تالان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تاخت کردن
لغتنامه دهخدا
تاخت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بشتاب دوانیدن اسب را.
-
جستوجو در متن
-
تگاوری
لغتنامه دهخدا
تگاوری . [ ت َ وَ ] (حامص مرکب ) تاخت و تاز. دویدن پرشتاب . به تعجیل دویدن .
-
چهارتک
لغتنامه دهخدا
چهارتک . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (اِ مرکب ) نوعی تاخت اسب . نوعی دویدن اسب . تاخت و چهار نعل یا آرام و یرتمه . (از ناظم الاطباء). قسمی دویدن اسب که آن را چهارگانه گویند. (یادداشت مؤلف ). || اسب خوش راه و تیزدو. (ناظم الاطباء).
-
تعویض کردن
لغتنامه دهخدا
تعویض کردن . [ ت َع ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدل کردن . تبدیل کردن . تغییر دادن . تاخت زدن . و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
آب تاختن
لغتنامه دهخدا
آب تاختن . [ ت َ ](مص مرکب ) میختن . میزیدن . (صحاح الفرس ) : ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت که از هیبتش شیر نر آب تاخت . رودکی .و سنگ اندر کمیزدان و دشخواری آب تاختن . (التفهیم ).
-
تبدیل کردن
لغتنامه دهخدا
تبدیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عوض کردن . تعویض . بدل کردن . تاخت زدن . مبادله کردن . معاوضه کردن . || گرداندن . تغییر دادن . تحریف کردن : روا نیست در تاریخ تحریف و تغییر و تبدیل کردن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463).
-
متدحی
لغتنامه دهخدا
متدحی . [ م ُ ت َ دَح ْحی ] (ع ص ) وارونده به هر طرف . (آنندراج ). اسب به تاخت رونده . (ناظم الاطباء). || هروله کننده . (ناظم الاطباء). || گسترده و گشاده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تدحی شود.
-
خند و تند
لغتنامه دهخدا
خند و تند. [ خ َ دُ ت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ترت مرت . زیر و زبر. تاخت و تاراج . پراکنده . پریشان . || بزیان آمده ، نقصان رسیده . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : از صرصر فنا همه گشتند تار و ماروز تندباد قهر اجل جمله خند و تند.شمس فخری .
-
ترسان دل
لغتنامه دهخدا
ترسان دل . [ ت َ دِ ] (ص مرکب ) هراسان . بیم زده . خائف . آنکه دلش ترسیده باشد : چو از خنجر روز بگذشت شب همی تاخت ترسان دل و خشک لب .فردوسی .
-
تگاوری کردن
لغتنامه دهخدا
تگاوری کردن . [ ت َ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن . تاخت زدن . با شتاب دویدن : نی آنکه خود بگوشه ٔ عزلت نهان شوی حرصت کند به مغرب و مشرق تگاوری .ظهیری .
-
تک ربودن
لغتنامه دهخدا
تک ربودن . [ ت َرُ دَ ] (مص مرکب ) پیشی گرفتن در تاخت : ز گوران تک ربودم در دویدن گرو بردم ز مرغان در پریدن . نظامی .و رجوع به تک شود.
-
تک و تاب
لغتنامه دهخدا
تک و تاب . [ ت َ ک ُ ](ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دو. شتاب . تاخت : می پرید آنچنان کز آن تک و تاب پرفکند از پیش چهار عقاب .نظامی .همچنان می شدند در تک و تاب پس روآهسته پیشرو به شتاب . نظامی .تک و تاب شاهان بود اندکی تب شیر در سال باشد یکی . نظامی .رجوع ب...
-
خشت سیه پر
لغتنامه دهخدا
خشت سیه پر. [ خ ِ ت ِ ی َه ْ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقصود تیر و خشتی است که پر آن سیاه است : بدست اندر یکی خشت سیه پربسی بدخواه را کرده سیه پرچو شیر نر بر آن خوک دژم تاخت سیه پر خشت پیچان را بینداخت .(ویس و رامین ).
-
خوی تاختن
لغتنامه دهخدا
خوی تاختن .[ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ت َ ] (مص مرکب ) عرق سرازیر شدن . عرق بسیار از آدمی جاری شدن : ز بس خوی کز سر و رویش همی تاخت تنش گفتی ز تاب خشم بگداخت .(ویس و رامین ).