کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاجر به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تاجر خیل
لغتنامه دهخدا
تاجر خیل . [ ج ِ خ َ ] (اِخ ) ناحیتی است در هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 125).
-
جستوجو در متن
-
تجر
لغتنامه دهخدا
تجر. [ ت َ ج َ ] (ع اِ) ج ِ تاجر. رجوع به تاجر شود.
-
تجر
لغتنامه دهخدا
تجر. [ ت ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ تاجر. رجوع به تاجر شود.
-
تجاری
لغتنامه دهخدا
تجاری . [ ت ُج ْ جا ] (ص نسبی ) منسوب به تاجر و بازرگان . (ناظم الاطباء).
-
سودآور
لغتنامه دهخدا
سودآور. [ وَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) سوداگر که به معنی تاجر است . (از برهان ) (آنندراج ).
-
اورتاق
لغتنامه دهخدا
اورتاق . [ اُ ] (اِ) به محاوره و لغت خوارزم ، تاجر و سوداگر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
تواجر
لغتنامه دهخدا
تواجر. [ ت َ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ تاجِرة. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تاجر و تاجرة شود.
-
تجار
لغتنامه دهخدا
تجار. [ ت ُج ْ جا ] (ع اِ) ج ِ تاجر، بازرگان . (منتهی الارب ). سوداگران و این جمع تاجر است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).بازرگان و بازرگانان و در زبان فارسی کلمه ٔ تجار، گاه بمعنی بازرگان استعمال میکنند و نوعاً بیشتر اوقات جمعهای تازی را مانند اسم عام ...
-
تجار
لغتنامه دهخدا
تجار. [ ت ِ ] (ع اِ) تُجّار. تَجَر. تُجُر. ج ِ تاجر. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). بازرگان . (منتهی الارب ) : بدان ره اندر معروف شهرهایی بودتهی ز مردم و انباشته ز مال تجار. فرخی (دیوان ص 63).|| می فروش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). رجوع به تجر و م...
-
دریافتی
لغتنامه دهخدا
دریافتی . [ دَرْ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) دریافته شده . مأخوذ. گرفته شده . دریافت شده . || آنچه تاجر از دیگران می گیرد و به حساب خود میبرد. (لغات فرهنگستان ). مقابل پرداختی : وجه دریافتی من فلان مبلغ است .
-
قسطار
لغتنامه دهخدا
قسطار. [ ق ُ ] (معرب ، ص ، اِ) کسی که طلای فراوان نگهداری کند تا آنها را به ورقه مبدل سازد. گروهی به این نام شهرت دارند. (اللباب ). صیرفی . تاجر. || میزان . (المعرب جوالیقی ). || کیسه دار. (مهذب الاسماء). || کسی که متصدی کارهای ده و متولی شئون آن گرد...
-
ممکر
لغتنامه دهخدا
ممکر. [ م ُ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) تاجر خرده فروش و عدل فروش و پیش خر. (ناظم الاطباء). || نگاهدارنده ٔ غله تا به گرانی بفروشد. (از منتهی الارب ). و رجوع به تمکیر شود.
-
دزیره
لغتنامه دهخدا
دزیره . [ دِ رِ ] (اِخ ) دختر فرانسوا کلاری تاجر حریرفروش مارسی (فرانسه )که نخست محبوب ناپلئون بناپارت بود سپس زن برنادوت و ملکه ٔ سوئد گردید. وی قهرمان رمان «دزیره » بقلم «آن ماری سلینکو» است که به فارسی هم ترجمه شده است .
-
قاسم
لغتنامه دهخدا
قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن عصام بن محمدبن مهریار تاجر، مکنی به ابومحمد. از یحیی بن حاتم و منبه بن عبداﷲ مدائنی روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).