کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاجدار، تاجدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تایج
لغتنامه دهخدا
تایج . [ ی ِ ] (ع ص ) تائج . تاجدار: امام تایج ؛ امام تاجدار. (ناظم الاطباء). رجوع به تائج شود.
-
تائج
لغتنامه دهخدا
تائج . [ ءِ ] (ع ص ) از تاج . تاجدار: امام تائج ؛ امام تاجدار. (منتهی الارب ).
-
تاج دارنده
لغتنامه دهخدا
تاج دارنده . [ رَدَ / دِ ] (نف مرکب ) پادشاه . تاجدار. دارنده ٔ تاج . نگهبان تاج . رجوع به تاجدار شود.
-
تاج دار
لغتنامه دهخدا
تاج دار. (نف مرکب ) پادشاه و نگاه دارنده ٔ تاج . (انجمن آرا). کنایه از پادشاه است و نگاهدارنده و محافظت کننده ٔ تاج را نیز گویند. (برهان ). دارنده و محافظ تاج . (شرفنامه ٔ منیری ). تاجور، تاج گذارده . متوج ، مکلل ، تائج ؛ تاجدار.امام تائج ؛ امام تاجد...
-
ذات اکلیل
لغتنامه دهخدا
ذات اکلیل . [ ت ُ اِ ] (ع ص مرکب ) چتری . تاجدار. ذواکلیل (گیاه ) .
-
متاوج
لغتنامه دهخدا
متاوج . [ م ُ وِ ] (ع ص ) تاجدار و با افسر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). کلاه پوش . (آنندراج ).
-
تاج دار
لغتنامه دهخدا
تاج دار. [ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معنی آن ، تاج ازآن دار بوده . (شرفنامه منیری ). لایق دار : سخن هر سری را کند تاجدارسری را کند هم سخن تاج دار تاج مآثر (از شرفنامه ٔ منیری ).خدیو تاجدارانی و آن کو همچو تیغ تودوروئی کرد در ملکت سر او تاج دار ا...
-
متتوج
لغتنامه دهخدا
متتوج . [ م ُ ت َ ت َوْ وِ ] (ع ص ) تاج پوشنده و تاجدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون و اشتینگاس ). و رجوع به تتوج شود.
-
کلاه ور
لغتنامه دهخدا
کلاه ور. [ ک ُ وَ ] (ص مرکب ) بمعنی کلاه ملک . (آنندراج ). تاجور. کلاهدار. تاجدار. پادشاه . و رجوع به ترکیب کلاه ملک شود.
-
افسرگر
لغتنامه دهخدا
افسرگر. [ اَ س َ گ َ ] (ص مرکب ) مکلل . تاجدار. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) مرغ بهشتی . (ناظم الاطباء). نام طائری است که آنرا خطاف یا پرستو نیز خوانند. (از آنندراج ).
-
عرض کار
لغتنامه دهخدا
عرض کار. [ ع َ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جلوه دادن کار. نمایش دادن کار : تا به وقتی که عرض کار بودگر چه درویش تاجدار بود.نظامی .
-
صاحب افسر
لغتنامه دهخدا
صاحب افسر. [ ح ِ اَ س َ ] (ص مرکب ) تاجدار : قامت صاحب افسران حلقه ٔ افسری شده برده سجود افسرش با همه صاحب افسری .خاقانی .
-
کلاهدار
لغتنامه دهخدا
کلاهدار. [ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه کلاه بر سر دارد. (فرهنگ فارسی معین ). دارنده ٔ کلاه . || کنایه از پادشاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه از پادشاه . سلطان . (فرهنگ فارسی معین ). تاجدار. و رجوع به کلاه و کلاهداری شود.
-
گهرزای
لغتنامه دهخدا
گهرزای . [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرزای . آنکه گوهر زاید. گهرزاینده : ور گهر تاج نابسوده شد از بحربحر گهرزای تاجدار بماناد. خاقانی .رجوع به گوهرزای شود.
-
دنکه
لغتنامه دهخدا
دنکه . [ دِ ک َ / ک ِ ] (ترکی ، اِ) کلاهی که بر سر خانمهای سلسله ٔ قاجاریه می گذاشتنداسمش دنکه بود و نام این گلین ها [ عروس ها ] دنکه گلین [ عروس تاجدار ] . (از تاریخ عضدی ). ظاهراً کلمه صورت دیگر دِنگَه ترکی باشد به معنی برجسته و بلند.