کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تابیده
لغتنامه دهخدا
تابیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) پیچیده . (آنندراج ). تافته . || درخشیده .تابان شده . نوری تابیده . || کژشده . مورب شده : چشم او کمی تابیده است . || گرم و سوزان شده : تنور تابیده است . گلخن تابیده است . رجوع بتافتن ، تافته ، تاب و تابیده شود.
-
جستوجو در متن
-
ناتابیده
لغتنامه دهخدا
ناتابیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نتابیده . که تاب داده و تابیده نیست . مقابل تابیده . رجوع به تابیده شود.
-
تاویده
لغتنامه دهخدا
تاویده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) از تاویدن ، مبدل تابیدن . تابیده . رجوع به تاویدن و تابیدن و تابیده شود.
-
سنگجوش
لغتنامه دهخدا
سنگجوش . [ س َ ] (ن مف مرکب ) هر چیزی که با سنگ تابیده جوش آمده باشد. (ناظم الاطباء).
-
دشک
لغتنامه دهخدا
دشک . [ دَ / دِ / دُ ] (ترکی ، اِ) رشته ٔ تابیده که بر سوزن کشند. (از برهان ). رشته ٔ تابیده ای که به سوزن کشند و خیاطی کنند. (ناظم الاطباء). || ریسمان خام . دشگ . (برهان ).
-
تابیدگی
لغتنامه دهخدا
تابیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت تابیده . حاصل عمل تابیدن . رجوع به تاب و تاب داشتن شود.
-
دشتک
لغتنامه دهخدا
دشتک . [ دَ ت َ ] (اِ) ریسمان تابیده و دستک . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). و رجوع به دستک شود.
-
ناتاب داده
لغتنامه دهخدا
ناتاب داده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نتافته . نتابیده . که تابیده نشده است . که پیچیده نشده است . مقابل تابداده . رجوع به تابداده شود.
-
پیچانده
لغتنامه دهخدا
پیچانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از پیچاندن . تافته . خمانیده . تابیده . بگردانیده . بپیچیده .
-
تاب خورده
لغتنامه دهخدا
تاب خورده . [ خوَرْ / خُرْ/ دِ ] (ن مف مرکب ) پیچیده . تابیده شده : موی چون تاب خورده زوبین است مژه چون آبداده پیکانست .مسعودسعد.
-
دسک
لغتنامه دهخدا
دسک . [ دَ ] (اِ) رشته و ریسمان تابیده را گویند که بر سوزن می کشند. (برهان ) (آنندراج ). رشته ٔ جامه دوختن . (شرفنامه ٔ منیری ). دسه . دشک . و رجوع به دسه و دشک شود.
-
توب رسن
لغتنامه دهخدا
توب رسن . [ رَ س َ ] (اِ مرکب ) ریسمان تابیده . (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 308 شود.
-
درنه
لغتنامه دهخدا
درنه . [ دُ ن َ / ن ِ ] (اِ) دانه ای است املس و مدور که در میان برنج بهم رسد و به عربی اُرز خوانند. (لغت محلی شوشتر، خطی ). || تازیانه را گویند و آن چیزی است که از تارهای آهن یا از ریسمان و ابریشم تابیده ٔ چندلا بافند بمثابه ٔ گیسوان و بر آنها دسته ن...
-
جخشیدن
لغتنامه دهخدا
جخشیدن . [ ج َ دَ ] (مص ) چین دار شدن . درهم کشیده شدن . منقبض گشتن . پیچیده شدن و تابیده شدن و پیچ در پیچ شدن . || سخت رنج بردن و کوشش کردن در هر کاری . || چیزی را از علامت و نشان وی شناختن . || ناگهان ترسیدن و از جای جستن کره ٔ اسب . (ناظم الاطباء)...